♥️part 18♥️

521 71 12
                                    

درکتر از اتاق یونگی بیرون اومد و هوسوک با عجله به سمتش رفت
+مشکلش چیه ؟
«راستش مشکله خاصی نداشته از ضعف اینطوری شده ... بیماری خاصی داره ؟
+نمیدونم ولی افسردگی داره
«حتما پیشه دکترش ببریدش این داروهارم که نوشتم مصرف کنه حالش خوب میشه
+ممنونم
هوسوک دره اتاقو باز کرد و کناره تخت روی صندلی نشست
_معذرت میخوام برات دردسر دسرت کردم
+چرند نگو
هوسوک دستشو روی پیشونی یونگی گذاشت
+تبت پایین اومده ... بهتری ؟
_اره خوبم
+چرا داری به خودت آسیب میزنی ؟
_دسته خودم نیست
+زنگ میزنم به دکتری که قبلا میرفتی برات نوبت میگیرم
_چرا باهام اینطوری برخورد میکنی ؟
+فکر کردی مین کیم ؟ شیطان !؟... منم آدمم توام همینطور اما یه دلیل مهم دارم که الان نمیتونم بهت بگم
_وقتی دفعه اول دیدمت اصلا فکر نمیکردم اینطوری باشی
+بیشتر وقتا تو نگاه اول نمیتونی حقیقتو بفهمی
هوسوک کناره یونگی نشست تا خوابش برد و از اتاق بیرون اومد
$هوسوک شی
+بله
$این برگه های یونگیه فکر کردم بهتره بخونیشون
+چرا؟
$وقتی بخونید میفهمید
یونگی توی اون برگه ها از تمامه اتفاقاتی که براش افتاده بود نوشته و هوسوک با خوندن هرکدوم از اون داستانا یونگیو تحسین میکرد چون اون خیلی قوی بود
هوسوک به خاطر خیانت جیهو سه سال زندگیشو نابود کرد
اما یونگی در برابرش مقاومت کرده بود
هوسوک با خودش فکر کرد این بی اعتمادی مسخره نسبت به یونگیو باید تموم کنه و حسه واقعیشو به یونگی بگه
.
.
)قربان این قرارداده
(خب آقای جانگ بهتره امضاش کنیم
هوسوک و ادوارد قراردادوا مضاکردن و بعد از چند دقیقه همه از اتاق بیرون رفتن
ادوارد همونطور که مدارکو توی کیفش میزاشت شروع به حرف زدن کرد
(برام خیلی جالبه تو اصلا درمورد جیهو کنجکاو نیستی ... پس چی شد اون عشقه آتشین
+برام مهم نیست
(اما فکر کنم بد نباشه یه چیزاییرو بدونی .... جیهو چهار ماه بعد از ازدواجمون خودکشی کرد ... ما بعد از ازدواج رفتیم فرانسه و اون اونجا مرد
+داری دروغ میگی
(معلومه که نه
+برام مهم نیست ... متاسف شدم اما واقعا برام مهم نیست چه بلایی سره اون اومد من زندم اما تا حالا خیلی سختی کشیدم
(واووو اصلا انتظار همچین عکس العملی نداشتم هوسوک شی
+حالا گمشو بیرون دیگه کافیه
(مطمئن یکی تو زندکیت هست که انقدر راحت با نرگ جیهو برخورد کردی
+زندگی من به تو ربطی نداره برو بیرون
.
.
)قربان اطلاعاته کمپانیه gap براتون آوردم
+بده ببینم
)سرمایه گذار اصلی این کمپانی توی کره کمپانیه heta هستش
+من خیلی علاقه مند بودم با این کمپانی قرارداد ببندیم اما حالا اینطوری شریک شدیم
)میتونم بپرسم چرا اینو میگید ؟
+چیزه مهمی نیست میتونی بری سره کارت
هوسوک پوفی کرد و بلند شد تا برگرده خونه
.
.
+سلام خانم گانگ من اومدم
یونگی از آشپزخونه بیرون اومد
_سلام .. خانم گانگ رفته گفت امروز مرخصیشه
+اوه آره امروز بود ... تو توی آشپزخونه چیکار میکنی ؟
_داشتم چیزی درست میکردم
+چی ؟ تو که حالت خوب نیست
_چرا حالم خوبه چرا حالم خوبه میخواستم یخ چیزی درست کنم ... واقعا حوصلم سر رفته بود
+خب بزار ببینم چی درست کردی
_کیک درست کردم میخواستم غذا درست کنم ولی فکر کردم شاید اون چیزی که من درست میکنمو دوست نداشته باشی
صدای زنگ فر توی آشپزخونه پیچید و یونگی با عجله سمته فر رفت که هوسوک جلوشو گرفت
+بزار من درش میارم یه وقت خودتو میسوزونی ... واووو معلومه خیلی استعداد داری
_هنوز که نخوردیش!
+از قیافه و بوش معلومه ... بزار چای درست کنم تا کیک سرد بشه بتونیم بخوریم
_امروز زودتر اومدی
هوسوک چای درست کرد و یونگی مشغوله بریدن کیک شد
+میخوام ازت یه چیزی بپرسم
یونگی سرشو بالا آورد و توی چشمای هوسوک نگاه کرد
+تو گرایشت چیه ؟
_من ... خب من فکر میکردم استریتم ولی ...
یونگی صورتش سرخ شد و سرشو پایین انداخت
_ولی بعد از اون شب فهمیدم گیم
+رابطمون حداقل باعث شده بفهمی گرایشت چیه
هوسوک اینو گفت و شروع به خندیدن کرد و یونگی با دیدنه چهره اون و لباش که مثله قلب شده بود احساس کرد قلبش به تپش افتاده اون اولین بار بود که خنده ی هوسوکو میدید
.
.
+خب اینم از چای
هوسوک لیوانای چای و کیکو روی میز گذاشت و روبه روی یونگی روی صندلی نشست
+برات از دکترت نوبت گرفتم برای دوروزه دیگه
یونگی سرشو تکون داد و به هوسوک نگاه کرد
_چرا دیگه باهام رابطه نداری ؟
هوسوک متعجب به یونگی نگاه کرد
+تو دوست داری داشته باشیم !؟!؟
یونگی ترسیده جوابشو داد
_نه نه .. منظورم این نیست ... تو دیگه کاری باهام نداری خیلی مهربونی و حواست بهم هست اون ورز بهم گفتی یه دلیل مهم تر داری که باهام خوب برخورد میکنی ... میخوام بدونم دلیلت چیه ؟
+......
_ببخشید نباید میپرسیدم
+میترسم
هسووک از جاش بلند دش و رفت کناره یونگی نشست
_از چی میترسی؟
+از اینکه از دستت بدم
_منظورت چیه ؟
هوسوک صورتشو به یونگی نزدیک کرد و یه بوسه ی کوتاه روی لباش گذاشت و قلبه یونگیو بیشتر لرزوند
+من بعد از سه سال سختی دوباره حس عشقو با تو تجربه کردم .... من عاشقت شدم یونگی و میترسم از دستت بدم ... کسی که عاشقش بودم سه ساله پیش بهم خیانت کرد و من بعد از اون تبدیل به یه عوضی شدم اما با حضوره تو توی زندگیم من دپباره همون آدم قبلی شدم
_هوسوکا ....
+ من میخوام این رابطه ی مسخره ای که بینمون ایجاد کردمو از بین ببرم من میخوام تو دپست پسرم باشی ... قبول میکنی ؟
یونگی بغض کرده بود و اشک توی چشماش حلقه زده بود
_پس اون قرارداد چی؟
+اون هیچ ارزشی نداره ... فقط ..
_فقط چی ؟
+فقط اینکه تو حسی به من داری ؟
یونگی سرشو پایین انداخت و اشکاش روی گونه هاش ریخت
دسته هوسوکو توی دسته خودش گرفت
_من تا حالا عاشق کسی نشدم ... حالم خوب نبود و همه ی اطرافیانم ولم کردن واسه همین فکر میکردم بهت وابسته شدم چون مواظبمی ولی ...
یونگی سرشو بالا آورد و چشمای لرزونشو که پر از اشک بود به چشمای هوسوک دوخت
_ولی من دوستت دارم ... خیلی زیاد
یونگی لباشو روی لبای هوسوک گذاشت و هردو همدیگرو همراهی میکردن بعد از اینکه از هم جدا شدن هوسوک یونگیو توی آغوشش جا داد و یونگی هق هق کرد
+لطفا هیچوقت بهم خیانت نکن ... من دپست دارم همیشه سرحال ببینمت معذرت میخوام که این مدت انقدر عوضی بودم من دلم نمیخواد تو مریض باشی
هوسوک یونگیو از بغلش دراورد و اشکاشو پاک کرد و یه لبخنده قلبی بهش زد و یونگی هم با یه لبخند نصفه نیمه همونطور که گریه میکرد هوسوکو بیشتر از قبل عاشقه خودش کرد


Eternal Love (Complete)Where stories live. Discover now