ꁝ꒤ꋊ꓄ꏂꋪ

ꇙꏂ꒦ꏂꋊ꓄ꏂꏂꋊ

    × " مشکلی نیست. میتونیم بعد از ناهار راجبش حرف بزنیم. اگه اجازه بدین، من میرم."

    مینهو خطاب به اون ولیعهد گفت که چان تاییدی کرد و گفت- " باشه. میبینمت."

    اونهم براشون سرش تکون داد و از در خارج شد و اون رو بست.

    + " اینقدر مهمه؟"

    با آهی پرسید که تایید کرد- " خیلی."

    سری تکون داد و به سمت بالکن بزرگ اتاقش رفت که دنبالش کرد. وسط بالن ایستاد که اون به سمت اون حصار های سنگی و کلفت رفت و بهشون تکیه داد.

    + " میشنوم."

    نفسی گرفت و گفت- " راجب هیونجین و شاهزاده فلیکسه.."

    با اسم اون دونفر، متعجب بهش نگاه کرد و پرسید- " چیزی شده؟ دوباره بلایی سر کسی اومده؟ شاهزاده خوبن؟؟"

    سری تکون داد و گفت- " درگیری نیست، شاهزاده فلیکس هم خوبه.. یه چیز خیلی بزرگتره.."

    + " زودباش دیگه!"

    - " اون دونفر جفت همدیگه ان.. انگار از همون چهارسال پیش.."

    ∆ꁝ꒤ꋊ꓄ꏂꋪ∆

    + " عجیبه. تو سالن کم مونده بود به شاهزاده هیونجین و شاهدخت کارینا حمله ور شی، اما الان خیلی آروم داری کنارم قدم میزنی. یکم کمتر عجیب باش."

     با لحن گیجی گفت که نگاهی بهش انداخت و دوباره اطراف رو چک کرد.

    - " خب مخاطب خیلی میتونه روی اخلاق آدم تاثیر بذاره."

    ته حرفش هم نیشخندی مهمونش کرد که قیافه ی چندشی به خودش گرفت و گفت- " به لاس زدن هات عادت ندارم. خیلی یه جوریه.."

    چشمی ریز کرد و با اعتماد به نفس گفت- " بهتره عادت کنی بیب."

    اخمی کرد و رو به روش ایستاد که از حرکت متوقف شد و به چهره ی مشکوک و بامزش نگاه کرد.

    + " فکر کنم شیطان و قورت دادی. زودباش یونجون رو تف کن بیرون، این تو نیستی."

    و آروم با انگشت اشاره ش به سینه ش زد که خندید و پرسید- " مگه بده؟ فوقش تو اولین و تنها آدمی میشی که این وجه از منو دیده."

    لبخندی هم بهش زد که اون پسر فقط سرش رو به طرفین تکون داد و گفت- " منو باش کیو از سالن بیرون کشیدم تا شاید یکم ارومش کنم. این داره لاس میزنه..."

    بازمش هم با صدا بیرون فرستاد که اون پسر مومشکی بی توجه به حرفش، پرسید- " فلیکس بهت گفت بیای بیرون؟"

    که اونهم شروع کرد به شونه به شونه راه رفتن در کنارش و جواب داد- " فکر کنم یکم زیادی نگاه کردم، فهمید. بهم گفت بیرون حیاط، بعدشم به تو اشاره کرد. اما میدونی چیه؟"