کاش هیچوقت مجبور به مصرف اون قرص های اعتیاد آور نمی شد، اما اونا فقط یه وسیله برای اروم کردن قلب و روحش محسوب می‌شد....دخترک افسرده بود ولی برای پنهان کردنش بازیگر خوبی شده بود....
اینجا میتونست پایان راهش باشه...دیگران چه فکری در موردش می کردن!
"بخاطر مصرف زیاد قرص خودکشی کرد"
"بدرک اون قدر اون همه ثروت و نداشت"
"مطمئن جئون از این قضیه خوشحاله"
باهجوم افکار شومی که توی ذهنش پرورش داده بود اروم اروم پلک های بلندش از هم باز شدن ، چه اتفاقی افتاده، نورا توی این اتاق سرد و بی روح چیکار می کرد.....
"اینجا.....اینجا اتاق جئونه"
*خدای من بلخره بهوش اومدی.....عزیزم حالت خوبه؟صدام و میشنویی
+آنا.....چه اتفاقی.....برام افتاده
بعد از گذشت زمان کوتاهی حالا همه چیز مثل یه فیلم براش تکرار شده بود.....نباید برادرش از این موضوع خبر دار می‌شد،اون به تهیونگ قول داده بود،اما از شانس گندش آنا یه پزشک بود و متاسفانه درمانشم به لطف اون انجام شده بود
_باز چی مصرف کردی!
با شنیدن صدای جئون وحشت زده به چشم های بی حس و خمار برادرش خیره شد..
اون چطور از این موضوع خبر دار شده بود نکنه آنا براش تعریف کرده باشه،حالا باید چیکار کنم
+منظورت چیه؟....مگه نمیبینی از پله ها افتادم
_بلخره میفهمم داری چیکار میکنی!
*جونگکوک!....عزیزم اون منظوری نداشت میخواست بدونه الان بهتری یا نه!
*نورا چون تغذیه خوبی نداشتی بدنت ضعیف شده....سعی کن به خودت بیشتر برسی
این حرف باعث شد بتونم به راحتی نفس بکشم...پس آنا میتونست همدم خوبی باشه!در اصل اون قلب خیلی خوبی داشت....اما قلبش اسیر برادر مغرورم شده بود...آخه اون کوه یخی چی میتونست داشته باشه!
=یا چرا مراقب خودت نیستی.....میدونی اون لحظه چه حسی داشتم....اگه اتفاقی برات می افتاد چی!
+هنوزم که داری غر میزنی.....میبینی که هنوز سالمم البته به جز پاهام...
آنا با لبخند زیبایی مشغول نوازش موهای قشنگ دخترک شد
*جای نگرانی نیست پات یکم مو برداشته....بهتره فعلا استراحت کنی بعدا برای چکاپ باید بریم بیمارستان....تا جایی که تونستم کمکت کردم....اوه راستی عزیزم شما میشه برین بیرون من یه کاری با نورا دارم...
_البته.....هرچند هنوز کارم باهاش تموم نشده....
یعنی انقدر ازم متنفره،نگاهش به آنا و نیل کاملا متفاوته!! اون هیچوقت همچین نگاهی به من نداشته.....چرا باید گدای محبت همچین آدمی باشم...برو به درک جئون!!!
