'"part 5"'

1.6K 129 123
                                    

آرزوم این بود که میتونستم زمان و به عقب برگردونم.....شاید اون موقع لازم نبود تاوان ریخته شدن خونِ کسی رو به جون بخرم....خون بها زیادی برام گرون تموم شد.....
¤
¤
نورا همونطور که به ماه تابان آسمون خیره شده بود با حس حضور شخصی به سمتش برگشت... اون واقعا به دیدنش اومده بود...

تهیونگ با دیدن لبخند نورا با قدم های سریع جسم کوچیکش رو به آغوش کشید....جوری که انگار سال های زیادی از دیدنشون میگذره....

+اومدی دکتر......چرا دیر کردی میدونی چقدر منتظرت موندم،فکر کردم دیگه نمیای

$چرا نباید بیام قشنگم......مگه چیزی مهم تر از توام هست....ببینم چرا چشمات قرمزه،باز کار اون جئونِ....اینطوری نمیشه باید باهاش حرف بزنم

نباید بزارم همچین اتفاقی بیفته.....جونگکوک ممکنه در مورد اتفاقات اخیر با تهیونگ صحبت کنه.....من نمیخوام این وسط کسی آسیبی ببینه

+نه......بخاطر اون نیست،من فقط دلم گرفته بود باور کن راست میگم اون فعلا بامن کاری نداره

درسته....کاری بامن نداره فقط تا فردا شب قراره مثل یه حیوون پرتم کنه بیرون!

$فقط میخوام باهاش حرف بزنم!!.....برو توی اتاقت چند دقیقه دیگه میام اونجا،درضمن نبینم فالگوش وایستاده باشیاا....

تهیونگ با لبخندی که تنها یه نمایش برای اروم کردن قلب دخترک بود به سمت عمارت جئون قدم برداشت......باید بهش نشون میداد نورا اونقدرام بی کس و کار نیست مخصوصا برای شخصی مثل کیم تهیونگ....
¤
¤
¤
کمی اون طرف تر آنا با احساسات عجیبی درگیر بود.....شاید همه ی اینا فقط یه حدس و گمان سادس،نورا چطور ممکنه همچین کاری رو انجام بده اون برادرشه!!

*اگه....همچین چیزی حقیقت داشته باشه قسم میخورم زندت نمیزارم نورا،هم تو هم اون جئون و باهم آتیش میزنم!!

مدام دور اتاق میچرخید و سعی می کرد سرنخ بیشتری از این ماجرا پیدا کنه باید از این موضوع مطمئن میشد بعد از چند دقیقه بلخره تصمیم گرفت نقشه ای که توی ذهنش جوونه زده رو عملی کنه!

تهیونگ بدون در زدن با ضربه‌ی محکمی وارد اتاق کار جونگکوک شد...اون مرد از حدش گذشته بود هردوشون چند سال پیش باهم توافق کرده بود

_چخبره کیم.....به چه جرعتی وارد اتاقم شدی!

اون لحظه جئون خیلی خودشو کنترل کرد تا به سمتش حمله ور نشه...

$برای چی روی نورا دست بلند کردی!!مگه ما باهم حرف نزده بودیم،توافق نکردیم.....قرار بود توی لعنتی ازش مراقبت کنی

_نظرم عوض شد....چی باعث شده فکر کنی از همچین هرزه ای قراره مراقبت کنم.....اگه جرعتشو داشتی حقیقت و بهش میگفتی!

$خفه شو....دهنت و ببند جئون اون.....

جونگکوک نتونست خودش رو کنترل کنه و با صدای بلندی شروع کرد به فریاد زدن سخت بود شنیدن این حرف و سکوت کردن اون هیچ وقت مقصر این ماجرا نبود

вℓσσ∂ мσηєу🔞Where stories live. Discover now