"' part 8"'

1.7K 123 162
                                    

"پشت خاطرات تلخ و دردناکم همیشه پای تو درمیونه....."

بلای جونش داشت در مورد چی صحبت می کرد....این دروغه، جونگکوک دلش نمیاد در مورد مادرمون اینطور صحبت کنه....

+این.....بازی رو تمومش کن.....یعنی قلبت اینقدر سیاه شده......داری در مورد مادرمون صحبت میکنی،متوجه ای لعنتی!!

_مادرمون نه نورا........ما هیچ نسبت خونی ای نداریم......از نظر من نداریم.....مادر هرزت هیچ شباهتی به فرشته من نداشت

بازم بغض لعنتی امونش رو بریده بود........دلش می‌خواست حرف بزنه.....مقاومت کنه اما مگه جئون در این مورد شوخی داشت.....حالا می تونست برق چشماش و ببینه.....

_حرف بزن دیگه....چرا لال شدی یه تراپی قبل مرگت داشته باشیم

+داری دروغ میگی.....زنده زنده دفنم کن اما اصلا....اصلا جئون این داستان لعنتی رو به خوردم نده.....بی رحم نباش

سرعت ماشین به بالا ترین حد ممکن رسیده بود....ی اشتباه کوچیک ممکن بود هردوشون رو به کشتن بده

_زنده....زنده....فکر خوبیه گلم

با صدای ترمز ماشین نورا وحشت زده به مقابلش خیره شد.....نکنه قرار بود حرفش و عملی کنه!

+ما برای چی اومدیم اینجا......ببین جئون بیا در مورد همه چی حرف بزنیم.....میدونم داری نقش بازی می‌کنی میخوای عذابم بدی،اما این راحش نیست من....

_خفه شو نورا حالم از صدات بهم میخوره.....آنا منتظرته زود باش....یالا

باد شدیدی شروع به وزیدن کرده بود وحتی آسمونم داشت به حالش گریه می کرد، صدای بارون دیگه براش آرامش بخش نبود...

با پاهای لرزان به سمت آرامگاه آنا قدم برداشت....حالا می تونست وحشت واقعی رو احساس کنه

"برای چی نگرانی دختر ،بلخره داری تاوان کاراتو پس میدی،تو باعث مرگش شدی مگه دروغه..."

_داری تاوان گذشته رو پس میدی گلم....اگه وحشی بازی در نمی آوردی و با اون مرد ازدواج می کردی هیچ کدوم از این اتفاقا پیش نمی اومد.....آنا الان کنارم بود،من خون بها میخوام نورا!!

صدای جئون بغض داشت......

+گذشته......غیر از اون شب نحس چه بدی در حقت کردم که این همه سال عذابم دادی.....مثل ی کالا فقط ازم استفاده کردی.....در اصل تو قاتل اصلی آنا ایی من فقط نقش یه قاتل و بازی کردم همیشه بین منو نیل فرق گذاشتی اوپا!!..

تمام حرف های نورا ترکیبی از بغض و فریاد بود.....بغضی که دیگه قادر نبود پنهانش کنه

_خفه شو.....

جونگکوک بلافاصله سیلی محکمی رو نسیب چهره‌ی معصومش کرد.....تنها کاری که هیچ وقت برای انجامش تردید نمی کرد!

вℓσσ∂ мσηєу🩸Where stories live. Discover now