Part 01

3.8K 393 344
                                    

دفتر خاطرات عزیزم :

می‌ گفت همدیگر را خواهیم دید
در حالی‌ که هر دو یقین داشتیم
وداع آخر است
اما اصرار داشتیم
دردهایمان را به هم تعارف کنیم .
گفتیم به امید دیدار
و من "به امید دیدار" را
در حالی زمزمه می‌ کردم
که یقین داشتم هرگز باز نخواهم گشت ..

- تهیونگ

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

اولین ملاقات

پارت اول

روز عقدش بود ،
روزی که رسما اسماشون تو شناسنامه هم ثبت میشد و به عنوانه شریکه زندگیه هم شناخته میشدن .
شریک زندگی .. چه کلمه ی مسخره ای !
آدمی رو که به زور مجبور به ازدواجش میکنن رو بهش شریکه زندگی نمیگن .

توی اتاقک تالار نشسته بود
دلتنگ بود
دلتنگ عشقه تازه ای که تو دلش ریشه زده بود .
ینی ممکن بود دنبالش بیادو نجاتش بده ؟
یا نکنه براش فقط یه هوس زود گذر بود ؟
البته که توقعی ازش نداشت ،
اون خودش گفته بود فقط یک هفته ،
فقط یک هفته عاشقم باش ،
فقط یک هفته بهم عشق بده ،
فقط یک هفته تظاهر کن عاشقمی ،
فقط یک هفته جوری برام عاشقی کن ،
جوری دوستم داشته باش ، که بتونم طعمه عاشقی و دوست داشته شدن رو بکشم ،
بعدش آزادی ...
فکر میکرد تو همین مدته کم عاشقه اون پسری شده که یه هو پاشو تو زندگیش گذاشت .
همه چی از یه بار شروع شد .


[ فلش بک
اولین ملاقات

پسری قد بلند، با بدنه ورزیده ش و رگای بیرون زده از ساق دستش که با انگشتای کشیده ش در حال بررسی کردنه طعمه کوکتل ها بود ، چشمشو گرفته بود .
آب دهنشو قورت داد و به گیلاسِ شامپاینی که بینه انگشتای کشیده ش بود خیره شد .
پسره نیشخندی زد و تو یه حرکت سرشو برگردوند و باهاش چشم تو چشم شد .
با چشم تو چشم شدن تو اون گویِ مشکیِ چشماش دلش هُری ریخت پایین .
این نگاه چقد براش آشنا بود ،
قلبش با دیدنه مشکیه چشماش لرزید .
جَذبه ای که اون نگاه داشت باعث میشد نتونه چشم ازش بگیره .
پسره دستشو تو جیبش برد و به سمتش اومد ،
با هر قدمی که جلو برمیداشت گیلاسِ توی دستشو میچرخوند و مزه مزه ش میکرد ،
وقتی بهش رسید تو یه حرکت سرشو تو گردنش برد و نزدیکه گوشش لب زد

" هرکسه دیگه ای که جای تو اینقد خیره خیره نگام میکرد رو زنده نمیزاشتمش ولی تو با اون چشمای کشیده ی آهویی شکلت چشممو گرفتی"

تهیونگ مسخ شده از عطره تنه پسره رو به روش سرجاش خشکش زده بود و توانه حرکت رو نداشت ،
صداش .. این صدای بَم چقد براش جذاب و در عینه حال آشنا بود ..
حس میکرد کار اشتباهی کرده که بهش خیره شده ،
آدمه رو به روش به نظر یه آدمه معمولی نمیومد .
قدمی به عقب برداشت و بازم توی گویِ مشکی چشماش غرق شد و حرفی رو که می‌خواست بزنه رو از یاد برد .

VENA AMORIS Where stories live. Discover now