دفتر خاطرات عزیزم :
می گفت همدیگر را خواهیم دید
در حالی که هر دو یقین داشتیم
وداع آخر است
اما اصرار داشتیم
دردهایمان را به هم تعارف کنیم .
گفتیم به امید دیدار
و من "به امید دیدار" را
در حالی زمزمه می کردم
که یقین داشتم هرگز باز نخواهم گشت ..- تهیونگ
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
اولین ملاقات
پارت اول
روز عقدش بود ،
روزی که رسما اسماشون تو شناسنامه هم ثبت میشد و به عنوانه شریکه زندگیه هم شناخته میشدن .
شریک زندگی .. چه کلمه ی مسخره ای !
آدمی رو که به زور مجبور به ازدواجش میکنن رو بهش شریکه زندگی نمیگن .توی اتاقک تالار نشسته بود
دلتنگ بود
دلتنگ عشقه تازه ای که تو دلش ریشه زده بود .
ینی ممکن بود دنبالش بیادو نجاتش بده ؟
یا نکنه براش فقط یه هوس زود گذر بود ؟
البته که توقعی ازش نداشت ،
اون خودش گفته بود فقط یک هفته ،
فقط یک هفته عاشقم باش ،
فقط یک هفته بهم عشق بده ،
فقط یک هفته تظاهر کن عاشقمی ،
فقط یک هفته جوری برام عاشقی کن ،
جوری دوستم داشته باش ، که بتونم طعمه عاشقی و دوست داشته شدن رو بکشم ،
بعدش آزادی ...
فکر میکرد تو همین مدته کم عاشقه اون پسری شده که یه هو پاشو تو زندگیش گذاشت .
همه چی از یه بار شروع شد .
[ فلش بک
اولین ملاقاتپسری قد بلند، با بدنه ورزیده ش و رگای بیرون زده از ساق دستش که با انگشتای کشیده ش در حال بررسی کردنه طعمه کوکتل ها بود ، چشمشو گرفته بود .
آب دهنشو قورت داد و به گیلاسِ شامپاینی که بینه انگشتای کشیده ش بود خیره شد .
پسره نیشخندی زد و تو یه حرکت سرشو برگردوند و باهاش چشم تو چشم شد .
با چشم تو چشم شدن تو اون گویِ مشکیِ چشماش دلش هُری ریخت پایین .
این نگاه چقد براش آشنا بود ،
قلبش با دیدنه مشکیه چشماش لرزید .
جَذبه ای که اون نگاه داشت باعث میشد نتونه چشم ازش بگیره .
پسره دستشو تو جیبش برد و به سمتش اومد ،
با هر قدمی که جلو برمیداشت گیلاسِ توی دستشو میچرخوند و مزه مزه ش میکرد ،
وقتی بهش رسید تو یه حرکت سرشو تو گردنش برد و نزدیکه گوشش لب زد" هرکسه دیگه ای که جای تو اینقد خیره خیره نگام میکرد رو زنده نمیزاشتمش ولی تو با اون چشمای کشیده ی آهویی شکلت چشممو گرفتی"
تهیونگ مسخ شده از عطره تنه پسره رو به روش سرجاش خشکش زده بود و توانه حرکت رو نداشت ،
صداش .. این صدای بَم چقد براش جذاب و در عینه حال آشنا بود ..
حس میکرد کار اشتباهی کرده که بهش خیره شده ،
آدمه رو به روش به نظر یه آدمه معمولی نمیومد .
قدمی به عقب برداشت و بازم توی گویِ مشکی چشماش غرق شد و حرفی رو که میخواست بزنه رو از یاد برد .
YOU ARE READING
VENA AMORIS
Actionهمونجور که رایتر تلاش میکنه منظم باشه ، شمام ووت، کامنت، و فرستادنش به بقیه رو یادتون باشه . منم نیاز به انگیزه دارم خب (: 🌨️⭐⭐🌨️ میگـن: حلقهٔ ازدواج را به خاطرِ اين در انگشت چهارم در دست چپ میپوشند که یک رگ مستقیماً از انگشتِ چهارم به قلـب شخ...