سیلویا پلات جایی برای شخص صمیمی زندگیش مینویسه :
«وقتی او هست دلم میخواهد از همهچیز شکایت کنم ، و ترسها و بدبختیهایم را با او در میان بگذارم .
ترسهای من را فقط او میتواند تسکین بدهد.»+ گوکی میشه برگردی ؟
+ من خیلی میترسم گوکی .
+ گوگی دلت برام تنگ نشده ؟
+ ولی ته ته خرسیت دلش برا تو بغل بآن بآن رفتنش تنگ شده .
+ کوک خرگوشه اینا دارن منو مجبور به کاری میکنن که کابوسِ بیداری هامم شده .
+ بعد از تو هیچی رنگ آرامش نداشت برام .
+ من تو خونه ی خودمم غریبه م گوکی .
+ میشه بیای فندوقت رو نجات بدی ؟
+تهیونگ .
اَشکی از گوشه ی چشمش روی کاغذی که از ایمیلش پرینت گرفته بود افتاد و اونو توی دفتر خاطراتش چسبوند .
+ *دفتر خاطرات عزیزم بنظرت اگه یه روز نباشم ، کسی این دفترو به گوکی میرسونه ؟
اونکه به ایمیل هام جواب نمیده .
اصلا میخونه ایمیلهامو ؟
یا براش یه اسپَمم ؟
کسی چه می دونه ، شاید بعد از نبودنم دلش برام تنگ شه .✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
ای کاش برمیگشتی
پارت چهارم
حس کسایی رو داشت که انگار تو لاتاری برنده شده بودن ،
باورش نمیشد اون مرد خودش دنبالش گشته باشه و تونسته باشه پیداش کنه .
حتی بدونه اینکه آدرس خونه شونو ازش بپرسه ، سر کوچه با گفتنه اینکه" نمیخوام جلوی در پیادت کنم ، ممکنه بهت شک کنن "
پیاده ش کرده بود و قبل از اینکه بزاره پیاده بشه ، لباشو دوباره بوسیده بود و بهش گفته بود حق نداره پیامهاشو بی جواب بزاره .
لِی لِی کنان مسیر حیاط تا داخله خونه رو طی کرد و وقتی دید کیم نامجون به همراهه همسرش و هاجون تو این ساعت از روز اونجان تعجب کرد .پدرش با دیدنش لبخنده خسته ای به پسرش زد
یونگی : چرا ماشینو با خودت نبرده بودی پسرم ؟ به راننده میگفتی بیاد دنبالت حداقل .
تهیونگ بدونه سلام دادن به بقیه سمته پدرش رفت و تو بغلش نشست
+ آپآ دلم برات تنگ شده بود .
یونگی با صدای آرومی توی گوشش گفت : پسره ی وَرپریده دو روز خودتو حبس میکنی تو اتاقت .
تهیونگ سرشو روی شونه ی پدرش گذاشت
+ اینا اینجا چیکار میکنن آپآ ؟ میشه پرتشون کنی بیرون ؟
نمیخوام تو خونه م باشن .
YOU ARE READING
VENA AMORIS
Actionهمونجور که رایتر تلاش میکنه منظم باشه ، شمام ووت، کامنت، و فرستادنش به بقیه رو یادتون باشه . منم نیاز به انگیزه دارم خب (: 🌨️⭐⭐🌨️ میگـن: حلقهٔ ازدواج را به خاطرِ اين در انگشت چهارم در دست چپ میپوشند که یک رگ مستقیماً از انگشتِ چهارم به قلـب شخ...