Part 04

1.9K 253 362
                                    

سیلویا پلات جایی برای شخص صمیمی زندگیش می‌نویسه :
«وقتی او هست دلم می‌خواهد از همه‌چیز شکایت کنم ، و ترس‌ها و بدبختی‌هایم را با او در میان بگذارم .
ترس‌های من را فقط او می‌تواند تسکین بدهد.»

+ گوکی میشه برگردی ؟

+ من خیلی میترسم گوکی .

+ گوگی دلت برام تنگ نشده  ؟

+ ولی ته ته خرسیت دلش برا تو بغل بآن بآن رفتنش تنگ شده .

+ کوک خرگوشه اینا دارن منو مجبور به کاری میکنن که کابوسِ بیداری هامم شده .

+ بعد از تو هیچی رنگ آرامش نداشت برام .

+ من تو خونه ی خودمم غریبه م گوکی .

+ میشه بیای فندوقت رو نجات بدی ؟

+تهیونگ .

اَشکی از گوشه ی چشمش روی کاغذی که از ایمیلش پرینت گرفته بود افتاد و اونو توی دفتر خاطراتش چسبوند .
+ *دفتر خاطرات عزیزم بنظرت اگه یه روز نباشم ، کسی این دفترو به گوکی میرسونه ؟
اونکه به ایمیل هام جواب نمیده .
اصلا میخونه ایمیلهامو ؟
یا براش یه اسپَمم ؟
کسی چه می دونه ، شاید بعد از نبودنم دلش برام تنگ شه .

✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨

ای کاش برمیگشتی

پارت چهارم

حس کسایی رو داشت که انگار تو لاتاری برنده شده بودن ،
باورش نمیشد اون مرد خودش دنبالش گشته باشه و تونسته باشه پیداش کنه .
حتی بدونه اینکه آدرس خونه شونو ازش بپرسه ،  سر کوچه با گفتنه اینکه

" نمیخوام جلوی در پیادت کنم ، ممکنه بهت شک کنن "

پیاده ش کرده بود و قبل از اینکه بزاره پیاده بشه ، لباشو دوباره بوسیده بود و بهش گفته بود حق نداره پیامهاشو بی جواب بزاره .
لِی لِی کنان مسیر حیاط تا داخله خونه رو طی کرد و وقتی دید کیم نامجون به همراهه همسرش و هاجون تو این ساعت از روز اونجان تعجب کرد .

پدرش با دیدنش لبخنده خسته ای به پسرش زد

یونگی : چرا ماشینو با خودت نبرده بودی پسرم ؟ به راننده میگفتی بیاد دنبالت حداقل .

تهیونگ بدونه سلام دادن به بقیه سمته پدرش رفت و تو بغلش نشست

+ آپآ دلم برات تنگ شده بود .

یونگی با صدای آرومی توی گوشش گفت  : پسره ی وَرپریده دو روز خودتو حبس میکنی تو اتاقت .

تهیونگ سرشو روی شونه ی پدرش گذاشت

+ اینا اینجا چیکار میکنن آپآ  ؟ میشه پرتشون کنی بیرون  ؟
نمیخوام تو خونه م باشن .

VENA AMORIS Where stories live. Discover now