بزار شب پیشت بخوابم

184 68 6
                                    

ییبو که با حرکت لبهای جان انگار مجوز گرفته بود
لبخند زدو با ولع بیشتری به جون لب های جان
و خال زیر لبش افتاد و اونها رو می مکید


مستانه دستشو روی بدن خوش تراش جان حرکت داد و
مشغول باز کردن دکمه های لباسش شد



هنوز به دکمه سوم نرسیده بود که با گاز ریزی که از لب های جان گرفت
جان از عالم مستی و دیوانگی بیرون اومد
و با تموم نیروش ییبو رو به عقب هول داد


ییبو که فکر می کرد تند رفته و جان هنوز امادگی نداره
با لکنت به جانی که به سختی نفس می کشید گفت:
معذرت می خوام...تند رفتم...راستش مقابل تو
نمی تونم خودمو نگه دارم .....



نزاشت حرفشو ادامه بده
به سردی گفت:
فکر کنم هر دومون مست شدیم
و برای چند لحظه عقلمونو از دست دادیم
واسه همین کار به اینجا کشید
بهتره از اینجا بری ییبو دیر وقته


به شدت از حرف جان ناراحت شد
خیلی جدی گفت:

چی عقلمونو از دست دادیم؟؟؟؟
اینکه کسی رو که دوست داری ببوسی
از بی عقلیه جان گا؟؟
من بوسیدمت چون دوست دارم
چون دیگه نتونستم تحمل کنم و
جلوی خودمو بگیرم
می دونم نباید به خوابیدن باها....


داد زد:
بسه ییبو کافیه
به هر علتی که اینکارو کردی اشتباهه



ی:ولی تو هم منو همراهی کردی



نگاهشو ازش دزدید و گفت:
اون فقط یه اشتباه بود


خودشو به سمت جان کشید
و دستهایی که کوچیکتر از دستهای خودش بود رو گرفت و انگشتهای بلندشو قفل انگشتهای جان کرد
دستشو بالا اورد و بوسه ارومی به پشت دستش زد و
با ملایمت تو گوش پسر بزرگتر نجوا کرد:
اشتباه نبود جان
می دونم تو هم منو دوست داری
خودتم می دونی
فقط نمی خوای بهش اعتراف کنی



تپش های کوبنده قلبش شدت گرفته بود
این پسر یه اغواگر به تمام معنا بود
به چشمهای قهوه ایش زل زد و
در دلش تهدیدش کرد:

"به نفعته واسه کس دیگه اینجوری دلبری نکنی
وگرنه بلایی به سرت میارم که پشیمون بشی"



لبهاشو از هم باز کرد تا چیزی بگه اما نتونست
کمی خودشو جابه جا کرد و از ییبو فاصله گرفت


سکوت جان براش خوشایند بود
جان دوباره پسش نزده بود
به چشمهای لرزونش لبخند دندون نمایی زد و گفت:
می گم جان گا الان دیر وقته منم که مشروب خوردم
چطوره امشب اینجا بمونم؟!



جیانگو اعتراض کرد اما ییبو با اخم نگاش کرد و گفت:
تو ساکت از تو نظر نخواستم



جان دستشو از دستهای ییبو بیرون کشید و در حالیکه بلند میشد گفت:
نظر من اینه که زنگ بزنی به منیجرت بیاد دنبالت


آشپزی با طعم عشقWhere stories live. Discover now