Belongs to Loey [²]

587 111 34
                                    

_ باید همشو بخوری. دیشب شام نخوردی و انقدر بدنت ضعیف بود که تا ولت کردم رسما از حال رفتی.

چانیول بی توجه به بکهیونی که بهش خیره شده بود، موهای بلندش رو میشست. پسر کوچیکتر، تخس و عیاش نگاهش میکرد. البته که نمیدونه چشم هاش چه حالتی دارن. یه پوزخند گوشه لبشه و گاهی نیپل دوست داشتنی یول رو مثل یه هوسباز لمس میکنه و زبون میزنه‌. اما تو چشم هاش یه پسربچه نشسته که انگار با عواطف نرم و عمیقش تو اغوش سیاهی عظیمِ مردمک هاش لمیده بود. اون ارومه و احساس خوبی داره.

از سکس دیشب هنوز هم توی خلسه ست. صبح با درد شدید بیدار شد و حقیقتا توقع نداشت چانیول کمکی کنه. اون ها فقط پارتنر بودن..احتمالا. هیون نمیدونه روی رابطه اشون چه اسمی بذاره. اونا فقط از زندگی کردن کنار همدیگه خوششون میاد. خودش که اینطوره و میدونه اگه یول همچین حسی نداشت، تا الان بیرونش کرده بود.

هیون پسر ازاد و مستقلی بود. اون توی شونزده سالگیش از خونه فرار کرد و بعد روز هاش با کارهای خرده پا و به سختی دووم اوردن کف خیابون ها گذشت. شاید برای همین گاهی احساس میکرد هیچ نیازی به دوست یا پارتنر توی زندگیش نداره. اون به تنهایی تا اینجا رسیده بود و میتونست هروقت دلش بخواد با هرکسی سکس داشته باشه. اما یول فرق میکرد...اون بهش احساس خونه میداد. عجیب بود مردی که رسما رئیس یاکوزاست رو گرم و نرم خطاب کنه اما هیون اینکار رو میکرد چون یول براش زیادی امن و اروم بود.

به سینه خیسش تکیه داد و چشماش رو بست که سیلی محکمی یه طرف باسنش امد و از جا پروندش. بخاطر خیس بودنش بیشتر درد گرفت و اخم هاش رو با بداخلاقی توهم برد:

_ آیی! نمیبینی از دیشب هنوز کبوده؟

یول ابروهاش رو بالا انداخت و با تمسخر نگاهش کرد:

_ ببخشید پرنسس بیون! دفعه بعدی که خواستی برای کسی برقصی به این فکر کن که بدن بیچاره ات باید تاوان بده. انقدرهم نخواب بلند شو غذاتو بخور. باید اینم به زور بهت بفهمونم؟

هیون میخواست بداخلاق باشه اما ابرو های نرم یول که اونطور توهم رفته بودن، وسوسه اش میکرد انقدر ببوستشون تا دیگه اخمو نباشن. لبخندی زد و سرش رو به عقب خم کرد تا دو طرف صورت چان رو بگیره و اون لب های عبوس و درشتش رو ببوسه:

_ تو چیزی خوردی؟

قبل ازینکه سمت سینی غذا که روی وان گذاشته بودن برگرده، یول نگهش داشت و بوسه نرم دیگه ای از لب هاش گرفت. حالا دیگه اخم نمیکرد. فقط سری تکون داد و انگشت های کف الودش رو با حوصله بین موهای سیاه بک کشید. قسمتی از پوست رنگ پریده اش برای بانداژ شب قبل، کمی رد کبود افتاده بود با اینحال بخاطر مراقبت های یول احساس کوفتگی نمیکرد. خوابالود و بیحوصله چاپستیک رو برداشت تا از غذاهایی که مشخصا تقویتی بودن، بخوره.

One shotsWhere stories live. Discover now