پاییز سال 1910
قورباغهی کوچیکی که نخ کوتاه و نازکی به یکی از پاهاش گره خورده بود با هربار کنار رفتن برگ درختچههای کنار برکه کمی جلوتر میپرید و پسر بچهای که آستین های کیمونوی ساده و کوتاهش رو بالا زده و درحال تعقیبش بود با خنده دنبالش میکرد. قورباغه تقریبا به برکه رسیده بود که پسرک فرز فورا خم شد و جونور بیچاره رو با دو دست گرفت.
با ذوق و صدادار خندید و بعد به طرف عمارت دوید. خوشبختانه اتاق بکهیون نزدیکترین اتاق به برکه بود و پسر بچه تونست بعد از یکی دوبار تلو تلو خوردن خودش و قورباغه رو سالم به خونه برسونه.
_دوباره گرفتمش بکهیون بیا ببینش!
با صدای بلندی داد زد و بعد از در آوردن هیوریگتاهای چوبی و سادهای که به پا کرده بود شوجویی که بخاطر هوای بارونی بسته بود رو باز کرد و با ذوق وارد اتاق شد ولی فرصت نکرد چیز دیگهای بگه چون همونجا جلوی در میخکوب شد.
_چانیول!
با صدای جیغ مینا به ناچار نگاهش رو از بکهیون که با کیمونوی آبی رنگی که پایینش نقشی از موجهای دریا داشت و با اوبی قرمز و نقرهای دور کمرش محکم شده بود جلوی میز آرایش کوچیکش نشسته بود گرفت و به مادرش که با عصبانیت سرپا شده بود داد ولی فقط برای چند ثانیه و بعد دوباره مسیر قبل رو پیش گرفت تا به پسری که هم بکهیون بود و هم نبود خیره بشه.
اون زمان این رو نمیدونست ولی توی لحظه مهمی از راه رسیده بود. چون یکی از بهترین آرایشگرهای کیوتو برای درست کردن موهای بکهیون به عمارت اومده بود.
این اولین باری بود که بکهیون مدل موهای گیشاهای کارآموز و آرایش صورت معروفشون رو داشت.به غیر از زن غریبهی آرایشگر یه چهره آشنا هم داخل اتاق بود. نائومی! این زن چند روز در هفته برای آموزش ساز و رقص به عمارت میومد و هربار چانیول رو پی نخود سیاه میفرستاد و اجازه نمیداد کنار بکهیون بمونه.
و باز هم چانیول نمیدونست زنی که هربار اینطور عصبانیش میکنه کسیه که توی کیوتو برای فقط چند دقیقه همنشینی باهاش سر و دست شکسته میشه._مگه نگفتم قبل از اومدن به اینجا باید اجازه بگیری؟ برو بیرون!
_من...من قبلش بکهیون رو صدا زدم...
چانیول که کاملا گیج شده و تا حدودی هم از واکنش مادرش ترسیده بود اصلا متوجه اخمی که از سر خجالت روی صورت بکهیون نشسته و سری که با موهای جمع و تزئین شده با گیره ها و شونههای مختلف تا حد ممکن پایین افتاده بود نشد.
_میخواستم قورباغه رو بهش نشون بدم..
بدون اینکه دستاش رو از هم فاصله بده تا قورباغه بتونه فرار کنه اونارو بالا آورد و به مادرش نشون داد