زمستان 1925
با قدمهایی که هر چی میگذشت سنگینتر میشدن از جلوی مغازهها و غذاخوریهای کوچیکی که این ساعت شلوغتر از همیشه بودن رد میشد و فقط هرازگاهی موقع کنار رفتن از مسیر ماشین ها و یا ریکشاها نگاهش رو از سنگ فرشهای بزرگ و خیس کف خیابون میگرفت و از سر راهشون کنار میرفت.
نفسش هربار جلوی دهنش ابر کوچیکی درست میکرد و دستی که کاتانای پیچیده شده توی پارچهی بزرگ خاکستری رنگ رو محکم نگه داشته بود از شدت سرما کرخت شده بود.
زمستون به تازگی شروع شده بود ولی هوا از یک ماه پیش به حدی سرد شده بود که با اینکه هنوز برفی نباریده بود به سختی میشد از خونه ها بیرون اومد.نمیدونست به خاطر خستگی و زخمیه که چند روزه تحملش میکنه یا اینکه واقعا سرمای هوای کیوتو امسال دست کمی از سرمای هوکایدو نداشت.
نیم نگاهی به محل زخم روی پهلوش که با بستن کمربند کیمونو خونریزیش تقریبا بند اومده بود انداخت و به قدمهاش سرعت بیشتری داد.
گذشتن از پستی بلندیهای هیگاشیاما نیم ساعتی طول کشید تا بالاخره وقتی هوا دیگه تاریک شده بود به خونهی دو طبقه ولی کوچیکی که توی یکی از کوچههای باریک و طولانی اون محله قرار گرفته بود رسید.
چندبار مشت محکمش رو به در چوبی کوبید تا اینکه در به آرومی باز شد و جثهی کوچیک زنی از لای در ظاهر شد._تاروسان!
زن جوون بلافاصله بعد از دیدنش در رو کامل باز کرد و تن خستهی چانیول رو به داخل خونه کشید.
از راهروی کوچیکی که جا کفشی چوبی رو داخل خودش جا داده بود گذشتن و چانیول که دیگه جونی براش نمونده بود جلوی در ورودی سالن کوچیک خونه که برای پذیرایی از مهمون ها ازش استفاده میشد نشست._حالت خوبه؟
سر چانیول آروم بالا و پایین شد و نگاه نگران زنی که کیمونوی سادهی یاسی رنگی پوشیده بود روی لباسها و قیافهی داغونش چرخید.
_چرا اینقدر دیر کردی؟ قرار بود هفتهی پیش برگردی. چیزی نمونده بود از نگرانی دیوونه بشم!
_یه درگیری با خانواده ایناگاوا پیش اومد.
کوتاه توضیح داد و لبخند خستهای روی لباش نشوند.
_متاسفم.
_هربار همینو میگی. حتی به خودت زحمت نمیدی به دروغ بگی بار بعد همچین اتفاقی نمیوفته!
_چون نمیدونم بار بعد ممکنه چی پیش بیاد.
زن جوون چپ چپ نگاهش کرد و چانیول که با وجود زخمش نمیتونست زیاد بشینه دم عمیقی گرفت.
_میتونی برام اب گرم بیاری نوریکو؟
کمربند کیمونوش رو که باز کرد نگاه نگران نوریکو روی زخمی که بعد از در آوردن کیمونو خودش رو نشون داده بود نشست. خیلی کم پیش میومد چانیول با همچین وضعیتی برگرده خونه.
بی اختیار هینی کشید و خم شد تا زخمی که اطرافش رو دلمههای خون گرفته بود ببینه.