Part13

49 8 7
                                    

(کوک با نگرانی داشت به حرف های دکتر گوش میکرد،حرکت بدنش نشون میداد که مینسوک توی وضعیت خوبی نیستش،دکتر که این دفعه از دست کوک کفری شده بود با صدای نسبتا بلندی گفت )
/بهت گفته بودم نباید نه استرس بکشه نه فشار زیادی تو رابطه بهش بیاد!یادت میاد آقای جئون جونگ کوک؟!
کوک:هی به چه جراتی بامن اینجوری حرف  میزنی؟
/ به همون جراتی که تو پیدا کردی و همچین کاری با مینسوک کردی!
کوک:حرف دهنتو بفهم دکی!اگه برای سلامتی مینسوک نبود اخراجت میکردم!
/کوک من تورو از ده سالگیت میشناسم!هنوز توی این پونزده سال هیچ تغییری نکردی!هنوز همون بانی کوچولویی هستی که از درد میخندید!
کوک:اون بانی کوچولو پونزده سال پیش توی همین بیمارستان مرد!
/ میفهممت که دیدن مادرت تو اون شرایط چقدر برات سخت بوده ولی...
کوک:نمیخوای بس کنی نه؟
/ولی دیگه اون روزا گذشته!
کوک:حرفات خیلی تاثیر گذار بودش!
/چند تا دارو نوشتم اونارو برو بگیر.
کوک:به پسرا میسپرم برن بگیرن
/حداقل بخاطر مامانت اون دخترو اذیت نکن!الان هم از نظر روحی هم جسمی خیلی داغونه!
کوک:میدونم ...همه ی اینا تقصیر خودشه!
/تقصیر خودش؟چون فقط حرف راستو بهت زد؟
-کوک:هیچ جوابی نداشتم به هیونام (دکتر)بدم،راست میگفتش!من فقط بخاطر دو کلمه حرف راست که از دهنش اومده بود بیرون آنقدر اذیتش کردم،مطمئنم ایندفعه منو نمیبخشه!فقط لازمه یه تفنگ دستش میومد تا به فاک اعظم برم!
——————————-
-با انواعو اقسام درد روی تخت بیمارستان بیدار شدم،طبق معمول تو اتاق VIP بودم ،یه تخت بزرگ برای مراقب مریض،دستشویی و حموم که از تمیزی برق میزنه ،یه کمد پر دارو های گرون که بعضی ها کل زندگیشونم بفروشم نمیتونن پول همچین داروهایی رو بدن،یه یخچال پر خوراکی ،یه تلوزیون بزرگ روبروی تخت بیمار.....حالم از خودم، از بدن دست خوردم بهم میخوردش،از دردی که زیر دلم و بقل های پاهام داشتم که نگم!از شکستگی دو تا  دستام اونم از سه جا که سال پیش اتفاق افتاد بدتر بودش،میدونستم قراره با یه تکون جیغم بره هوا پس سریع پرستار رو صدا زدم تا بیاد تو اتاق،
&الان حالتون بهتره خانم جئون؟
مینسوک :فامیلی نحس اونو رو زبونت نیار لطفا!
کوک:پس فامیلی من نحسه؟
-برای لحظه ای با صدای کوک تا مرض سکته رفتمو برگشتم،خودمو با هر بدبختی بود نشوندم رو تختو با دردی که داشتم کشون کشون رفتم عقب
(کوک با چهره کاملا سرد و خنثی به پرستار گفت)
کوک:میتونی بری!
-تنها چیزی که به ذهنم رسید تا به کوک بگم ارباب بود،یعنی کلمه بهتر پیدا نکردمو گندی که زده بودمو هیچ جوره نمی تونستم جمع کنم
مینسوک:ا.اربا.ارباب.مع.معزر.معزرت میخواهم!
کوک:سوالم جواب داشت!
مینسوک:نه،نه ارباب فامیلتون خیلی برازنده هستش!م.من،
کوک:چه یدفعه اربابت شدم.
-یکدفعه اربابم شده بود؟نمیدونستم قراره بهش چی بگم،آنقدر ازش میترسیدم که جراعت بالا آوردن سرمو و دیدن چشماشو نداشتم،دیگه از دیدنش لذت نمیبردم.اون گفتش که همیشه مراقبمه اونوقت خودش به من ضربه زدش،ضربه ای که زد بجز صدمه روحی که بهم وارد شده بود ضربه جسمانی خیلی بدی هم داشت.آروم اومد سمتمو نشست رو تخت
کوک:بهتری؟
مینسوک:بله ارباب
کوک:اینقدر اون کلمه اربابو نیار!من برای هرکی هم که ارباب باشم برا تو نیستم
مینسوک: هنوز ازم عصبانی؟
کوک:نه،ولی فکر کنم تو بدجوری ازم عصبانی هستی؟
مینسوک:چرا؟
کوک:چی چرا؟
مینسوک:چرا هر دفعه اینکارو باهام میکنی؟ چرا هر دفعه باعث میشی از خودم متنفر شم؟چرا کاری میکنی آرزوی مرگ کنم؟
(مینسوک به گریه افتاده بودشو هق هقش کل اتاق پر کرده بود،برای لحظه ای نفسش بند اومدش دیگه نفس کشیدن براش یه کار غیر ممکن بود)
-کوک:مینسوک شروع کرد به گریه که احساس کردم نمیتونه به خوبی نفس بکشه،یادم افتاد که دکتر گفته اگه این اتفاق افتاد سریع اسپری اسمش رو بزن یا مارو صدا کن.دستپاچه شدمو کل کمد دارو هارو زیرورو کردم تا پیداش کردمو سریع دوییدم سمت مینسوکو اسپری رو گذاشتم پایین بینش تا نفس بکشه
کوک:آروم باش!نفس بکش!مینسوک!نفس بکش،هیونام!
/چیشده؟
کوک:نمیتونه نفس بکشه!
/مینسوک؟حالت خوبه؟مینسوک!،باز چیکارش کردی؟
&اکسیژنش پایین هفتاده!
-کوک:از ترس دوباره از دست دادن مینسوک رفتم گوشه اتاق چسبیدم به دیوارو نشستم رو زمین،به دکترا نگاه میکردم که داشتن جون می‌کندن تا مینسوکو برگردونن.اشکم روی گونم غلتید افتاد رو سینم،آخرین باری که گریه کرده بودم ده سال پیش توی همین بیمارستان بوددقیقا همینجا نشسته بودم و به بدن بی جون مامانم نگاه میکردم،هیونام اون موقع بیست سالش بودشو منم نه ده سالم...
———————————————————————————
{یکم همه چی قاطی پاتی شده میدونم ولی خودم اینجوری نوشتم ،نگران نباشین تا سه چهار تا پارت دیگه همچی درست میشه!.چند چیز هست باید بهتون بگم.
1:[این علامت یعنی فلش بک و عدیدی که بقلش میاد سن کوک رو نشون میده مثلا[15] یعنی کوک پانزده سالشه ،این علامت/نشونه دکتره.&پرستاره.
2:شاید نوشتنم زیاد خوب نباشه،قبلا هم گفته بودم من تمام داستانایی که مینویسم و و خواهم نوشت یا توی شیفت تجربه کردم یا توی زندگی واقعی خودم و دوستام،یعنی اولین بارمه که داستانامو تایپ میکنم،پس به بزرگی خودتون ببخشید}
———————————————————————————
[10]
/اکسیژنش پایینه هفتاده
&ضربان قلبش پایینه دستگاه شوکو آماده کنم؟
/هر کاری میکنی زود!
(دکتر در حال وارد کردن شوک قلبی به مادر کوک بود که متوجه میشه کوک یه گوشه از اتاق نشسته و به مامانش زل زده)
/کوک برو بیرون!
کوک:..
/برو بیرون!
[زمان حال]
-/همسر بزرگ ترین رئیس مافیا ،سلین، در سن چهل سالگی بر اثر سکته قلبی در گذشت .این جیزی بود که در اخبار ها گفته می‌شود درسته که سلین واقعا بر اثر سکته قلبی مرده بودش ولی دلیل اثلیش بر اثر شکنجه هایی که از طرف همسرش بوده کشته شده! شکنجه های جنسی،موقع کالبد شکافی متوجه جاهای شلاق و چاقو شده بودم،بخاطر همین خیلی کنجکاو شدم و تمام بدنش رو وارسی کردم.رابطه زورکی،استفاده از وسایلی. مانندBDSMوHG.باورم نمیشد باک هیون همیچین کاری با سلین کرده باشه،از اونورم از جونم سیر نشده بودم که به کسی اطلاع بدم پس دهنمو بستم و خودکشی سلین رو تعید کردم.کوک..حال کوک هم خوب نبودش!هر یکی دوروز یک بار باک هیون میاوردتش بیمارستان برا اینکه زخماشو پانسمان کنم،زخمایی که با چاقوی داغ به وجود اومده بودن،نمیتونستم جرم کودک آزاری رو گردنش بندازم چون قبل از اینکه پلیس خبر دار شه منو میکشت! یامدمه موقع پانسمان کوک بجای گریه قهقه میزدشو میخندید،یه بار که باید از خونش نمونه برداری میکردم ماده ای به نامkeptagoon توی خونش شناسایی کردم.اون ماده باعث میشه یجورایی مغز از کار بی افته و هر دستوری که داده میشه همون را انجام بده،مثلا اگه به کوک میگفتم بخند میخندید و اگه میگفتم بمیر خودشو میکشت. یکی دیگه از کارایی هاش این بود که اکه سوالی میپرسیدیم راستش رو میگفت .چند باز از این فرصت استفاده میکرم تا ببینم توی خونه برا کوک چه اتفاقی میافته .باک هیون هر وقت که دلش میخواست بزور با کوک رابطه بر قرار میکرده و با شلاق کتکش میزده و کارایی که حتی موقعی که بهش فکر میکنم از انسان بودن خودم حالم بهم میخوره .حالا اون بچه ده ساله تبدیل به یه گرگ وحشی شده که فقط مینسوک میتونه آرومش کنه.ولی اگه کارای کوک همینجوری ادامه پیدا کنه مینسوک از دست کوک جون سالم به در نمیبره!
————————
ادامه دارد.......
——————-
دوباره سلام!
نظرتون درباره این قسمتش چطور بود؟
حتما خوشحال میشم که بهم بگید
میدونم همه چیز غیر منطقی و چرتو پرده ولی تازه شروع داسته پس نگران نباشید تا چند پارت دیگه همچی درست میشه

•DIGGER•Where stories live. Discover now