Part21

47 9 2
                                    

تو توی دریای تاریک و سیاه من غرق شدی من تو دریای روشن و سفید تو!
تو به من گریه رو یاد دادی من به تو شجاعت رو یاد دادم!
تو رفتی من اومدم
_بهت هشدار داده بودم! بهت گفته بودم هرکی تورو بیشتر از من دوست داشته باشه ازت میگیرمش!
.
.
-چند دقیقه ای میشدش که کوک هم رفت پیش هیونام و چاوون،منم نشستم رو صندلی های فلزی راهرو بیمارستانو سعی کردم که یکم چشامو ببندم تا شاید سردرد مضخرفم رو برای چند ثانیه ای فراموش کنم،ولی‌نچ!بعد اون شب هروقت چشامو میبندم دوباره اون صحنه ها رو به وضوح  میبینم.کمی احساس حالت تهوع کردم بخاطر همین سریع خودمو به دستشویی رسوندم،سعی کردم با ترفند هایی که سانیا بهم یاد داده بود جلوی استفراغمو بگیرم،دستمو گذاشتم رو بینیم و زبونمو انداختم بیرون،واقعا جواب داده بود!نیشخندی‌ زدم و سرمو اوردم پایین ،با صورت سفید خودم  که شبیه گچ شده بود تو اینه روبرو شدم،موهای پریشونمو باز کردمو پشت گوشم دادم،کبودی های گردنم رو به نمایش گذاشتمو برگشتم تکیه دادم به دیوار بقل روشویی،آروم کمرمو چسبوندم به دیوار و نشستم کف زمین ،زانومو تو شکمم جمع کردم...ضعف خیلی بدی کل بدنمو فرا گرفته بود،نه ضعفی که از گشنگیه!ضعفی‌ که از ضعیف بودنه کل بدنمو فرا گرفته بود،دستمو گذاشتم رو زانوم و سرمو گذاشتم رو دستام..لعنتی!همش اون دختر میومد جلوی چشام!اون روانی واقعا روانی بود! قبلا بهش میگفتیم روانی چون مواد میکشید،ولی الان با وجود اینکه ترک کرده بود اون کارای وحشتناک رو میکرد.
[فلش بک]
-با یه سیلی محکم تر از جی هون پخش زمین شدم..حالا درد صورتمم به درد های دیگم اضافه شده بود..اروم از حالت خوابیده به نشسته تغییر کردمو دستمو گذاشتم جایی که اون عوضی سیلی زده بود،بدجوری داشت میسوخت..دیگه  نه نایی برای جیغو داد کردن نداشتم نه اشکی برای ریختن...اروم اروم تو همون حالت نشسته خودمو کشیدم عقب تا به یه رسیدمو تکیه دادم بهش..صدای اون زنه هر ثانیه بلند ترو بلند تر می‌شد ولی جی هون حتی براش مهم نبود،انگار که کر شده بود..سرمو تکیه دادم به دیوار و زانمو توشکمم جمع کردمو چشامو بستم..یعنی کوک منو نداده بود به چونگ هی؟میخواسته سورپرایزم کنه؟دلم برا چونگ هی سوخت،با اینکه نقش ادم بده رو بازی  کرد ولی در اصل ادم خوبه بوده.. فقط میخواستم برگردم پیش کوک..فقط میخواستم سالم برگردم پیش کوک..همین!خواسته ی زیادیه؟نمیدونستم چی در انتظارمه ولی هرچی که بود چیز خوبی نبود!بلاخره بعد چند دقیقه سرشو از اون گوشیه بی صاحبش در اوردو،با قدمای محکم اومد سمتمو روی زانوهاش نشست،دستشو سمت فکم اورد و شستشو گذاشت زیر چونم و فشار داد

ج ه:حیفت نیست با گریه چشای خوشگلتو خراب کنی؟

-جمله بندیش از افتضاح افتضاح تر بود،دستمو بردم سمت دستش و کنار زدم،با چشای عصبی و قرمزش به چشام زل زدشو محکم دستشو تو موهام فرو کرد،تا طبقه اول همینجوری منو کشون کشون بردش!تقریبا احساس میکردم دیگه هیچ مویی برام نمونده،چند بار به دستش چنگ زدم..از نرده های راپله گرفتم تا شاید ولم کنه ولی این کارام بدتر عصبانیش میکرد.با شدت در اتاق رو باز‌کردو وارد شد..محکم از دستام گرفتو انداخت رو تخت..نشست رو شکمم جوری که حتی نمیتونستم نفس بکشم..کمی خم شد به سمت چپ و در کشوی بقل تختشو باز کرد..دو تا دسبند چرمی آورد بیرونو جلوی صورتم گرفت،نگاهم به اون دوتا پسبندا خشک شده بود!یعنی..یعنی اون...میتونست همون باشه؟
با تمام توانم جیغو داد کردم ولی بی فایده بود!دستامو بست و در عرض چند ثانیه لباسمو پاره کرد،سرشو آورد پایین و لبشو گذاشت رو لبم،وحشیانه مک میزدو با ناخوناش به سینم چنگ میزد،ازم جدا شدو رفت سمت شلوارم،پا هامو نگه داشتو شلوارمم با یه حرکت در آورد،لبشو لیسیدو اسپنکی به باسنم زد،از دردش ناله ای بلند کردمو شروع به التماس‌ کردم که کارشو تموم کنه. خنده ای کردو از روم بلند شودو رفت سمت کشوی میز کارش،یه چاقو از توی یکی از کشو هاش کشید بیرونو اومد سمتم

•DIGGER•Where stories live. Discover now