یک هفته بعد فوت جونگ کوک
با سرعت به طرف عمارت حرکت میکردن
اتوبان خلوت بود و فرصت خوبی بود برای تند رویی با پورشه مشکی جدیدش
توی اینه هوسوک و سومین خواب رو میدید
دنده رو عوض کرد
اروم زمزمه کرد
^خوابه؟
مرد سری تکون داد و لبش رو داخل دهنش برد تا خیسش کنه
•اره،خوابیده
نفس عمیقی کشید
^اینقدر گریه کرده چشاش باد کرده
لبخند غمگینی زد و موهای نرم سرش رو ناز کرد
•یونگی،این بچه آیندش چی میشه؟ازهمین چهار سالگی گوه کشیده شده تو زندگیش
سرش رو به طرف چپ و راست تکون داد
خودش هم هیچ نظری نداشت که چطوری باید سومین رو بزرگ کنن
^بین ما شیش نفر بزرگ میشه دیگه!بعدشم میره مدرسه بعدشم دانشگاه بعدشم یه ادم مستقل میشه.
مرد نفس بلندی کشید
عصبی لب زد
•به همین سادگی بنظرت؟نیاز به یه پدر مادر داره،نمیتونیم هر شیش نفرمون هم مامانش باشیم هم پدرش!
فرمون رو چرخوند و سرعت ماشین رو بیشتر کرد
^خب منو نامجون و تهیونگ میشیم پدراش،تو جیمین و جین هم مادراش
زیاد سخت نیست!
نفسشو با حرص بیرون داد
•میشه یه بارم جدی باشی؟اونا خودشون زندگی دارن! ماهم از پس خودمون بزور بر میایم
بی حوصله فرمون رو تو دستش فشرد
واقعا حوصله غر غر های همسرش رو نداشت
فقط میخواست این بحث کسل کننده تموم بشه..
هر لحظه که پلک میزد جنازه ی بی جون کوکیش جلو چشش میومد
^میفرستیمش پرورشگاه!
برای چند دقیقه ای تو فکر فرو رفت،سومین به اونا عادت کرده بود
اگه این کار رو میکرد مطمئنن سومین دوم نمیاورد
نمیتونست بخاطر زندگی خودشون زندگی یه نفر دیگه رو هم خراب کنن
مخصوصا اگه اون یه نفر بچه ی دونسنگش باشه!
لبش رو تر کرد و طوری که انگار میخواست بفهمونه که عصبانی هستش زمزمه کرد
•نمیشه!باید یه کار دیگ_
[تسلیت میگم]
چشم هاشو رو هم فشرد
هر کاری که میکرد نمیتونست حرف های دکتر هارو حضم کنه!
فریادی کشید که مطمئن بود چند ماشین اون ور تر هم شنیده بودن.
^هوسوک پس چه غلطی کنیم ها؟میگم با ما زندگی میگی نه،میگی همگی باهم یه جا زندگی کنیم بازم میگی نه،میگم بزاریمش پرورشگاه میگی نه!پس چه گوهی بخوریم؟
هوسوک دستش رو روی گوش دختر فشار داد تا با صدای مردش بیدار نشه
سرعت ماشین خیلی زیاد شده بود و این نگرانش میکرد
خودش رو روی صندلی جابجا کرد و کمربند خودش رو بست
همسرش سابقه نداشت اینطوری عصبانی بشه یا حتی فریاد بکشه!
ترسیده دختر رو تو بقلش فشرد
YOU ARE READING
•DIGGER•
Mystery / Thriller(کامل شده،در حال ویرایش پارت های قبلی) هرکه تورا بیشتر از من دوست داشته باشد بدان که آن را از تو خواهم گرفت! . خوانده ی عزیز !هیچ چیز اونجوری که فکر میکنی قرار نیست تموم شه! قرار نیست کوک رئیس بزرگ‌ترین باند مافیایی،عاشق یه دختر بشه و همچی به خوبیو...
