part2: new commander

11.7K 1K 202
                                        

پسر نفس عمیقی کشید و به بشقاب تقریباً دست نخورده‌اش خیره شد.

- چرا نمی‌خوری؟

با صدای سربازی که مدتی می‌شد کنارش نشسته بود و با اشتها خوراکی که اصلاً تمایلی بهش نداشت رو می‌خورد، صورتش رو به سمت پسر برگردوند.

- میل ندارم. اگه هنوز سیر نشدی می‌تونی غذای من رو داشته باشی.

سرباز که به‌نظر می‌اومد کم سن و سال‌تر از خودش باشه، با چشم‌های درشت‌شده از تعجبی که شگفتی داخل اون‌ها بیشتر از چند ثانیه طول نکشید، ظرف غذای جونگ‌کوک رو سمت خودش کشید.

- مطمئنم که چیز زیادی از خدمتت نمونده. چطور هنوز به غذاهای اینجا عادت نکردی؟!

جونگ‌کوک خنده‌ی کوتاه و آرومی کرد و چاپستیک داخل انگشت‌هاش رو بازی داد.

- خوردن اون...

مکث سه ثانیه‌ای کرد تا بتونه اسمی برای اون غذا پیدا کنه ولی با موفق نشدنش جمله‌اش رو ادامه داد.

- چیز، احتمالاً مصادف می‌شه با مرگم.

اون‌وو با بیرون‌کشیدن صندلی رو‌به‌روی جونگ‌کوک، سینی غذاش رو روی میز گذاشت و با برداشتن کلاهش دستی به موهای دو سانتی سرش کشید.

- بهت پیشنهاد می‌کنم امروز یه طوری انرژی لازم بدنت رو تأمین کنی.

توجه جونگ‌کوک به پسر کوچیک‌تر جلب شد.

- اگه هر روز شیش صبح بیدارشدن به مدت دوسال و خوردن همچین غذاهایی بازم به مدت دوسال و تمرین‌های سنگین، من رو از پا درنیاره؛ پس چیز دیگه‌ای نمی‌تونه.

اون‌وو با قورت‌دادن اولین قاشق و جمع‌شدن صورتش از طعم افتضاح غذا گفت:

- پسر... این قطعا بدترین شِتیه که تا حالا توی عمرم خوردم.

جونگ‌کوک در جوابش خندید و لیوان آبش رو سر کشید.

اون‌وو در جواب جمله‌ی قبلی پسر بعداز به‌زور قورت‌دادن، دومین قاشقش گفت:

- شنیدم امروز فرمانده‌ی جدید...

درحالی‌که قصد داشت ادامه ی جمله‌اش رو به زبون بیاره در باز شد و سرگروهبان وارد سالن غذاخوری شد.

همه با کمی مکث از سرجاشون بلندشدن و احترام نظامی گذاشتن.

- آزاد.

سرگروهبان با چرخوندن نگاهش داخل سالن و دیدن تیم آلفا که هرکدوم پراکنده هرجای خالی که پیدا کرده، نشسته بودن، با صدای جدیش گفت:

- تیم آلفا تا پنج دقیقه‌ی دیگه، نزدیک فنس ساختمان شماره چهار جمع بشن.

با برگشتن به سمت در خروج، صداش رو از حالت عادی بلندتر کرد و ادامه داد:

𝙈𝙮 𝘾𝙤𝙢𝙢𝙖𝙣𝙙𝙚𝙧 •𝙑𝙠𝙤𝙤𝙠•Where stories live. Discover now