8 🌊

202 63 5
                                    

بعد از دانشگاه یکراست به سمت خونه تهیونگ رفتم.داشتم از توی حیاط رد‌ میشدم که یک لحظه چشمم به مرد میانسالی خورد که نزدیک در ورودی ایستاده و مشغول صحبت با گوشیش بود.دقت که کردم شبیه همون مرد توی عکس خانوادگی‌ای بود که روی دیوار عمارت دیده بودم.انگاراون هم متوجه من شد و گوشیش رو کنار گذاشت.کوله پشتیم رو محکم کردم و سمت ورودی رفتم.با رسیدن بهش تعظیمی کردم.

"سلام آقای کیم! روزتون بخیر."

کمی خیره نگاهم کرد و بعد لبخندی زد.شباهت تهیونگ به پدرش انکارناپذیر بود.

"اوه سلام مرد جوان! تو باید مین یونگی باشی.همون چشم اقیانوسی معروف! برو تو.تهیونگ منتظرته."

بعد دستش رو کمی روی شونم فشار داد و رفت.کمی مات و مبهوت اونجا ایستادم.چشم اقیانوسی معروف؟

با دیدن تهیونگ از فکر و خیال بیرون اومدم و باهم به طبقه پایین رفتیم.

"خب هیونگ اول چشم‌هات رو ببند."

با لبخند قبول کردم و منتظر شدم.

"حالا باز کن. تادااا !"

با باز کردن چشم‌هام اولین چیزی که دیدم یه بوم بزرگ بود.روی اون یه مزرعه گندم نقاشی شده بود.یه خونه کوچیک هم اون وسط بود که با گل‌ها احاطه شده بود.با چندتایی درخت و پراز خوشه‌های گندم.ریزه کاری های زیادی داشت و معلوم بود زمان زیادی رو برای کشیدنش صرف کرده.

"این واقعا عالیه!"

"خوشحالم که خوشت اومده."

کیفم رو روی کاناپه گذاشتم و به بوم نزدیک شدم.

"خب حالا قراره چیکار کنیم؟"

"نقاشی!"

با خوشحالی گفت و یه روپوش به سمتم گرفت.

"اول اینو بپوش تا لباس‌هات رنگی نشه."

بعد از اون پالت رنگی رو به دست گرفت.

"تهیونگ میدونی که نمیتونم رنگ‌هارو ببینم.الان به نقاشیت گند میزنم."

با ناراحتی گفتم و خواستم روپوش رو گوشه‌ای بندازم که دستهای تهیونگ روی دست‌هام نشست و متوقفم کرد.

"من چشم‌هات میشم هیونگ.خودت رو به من بسپار. بهم‌‌ اعتماد کن."

کمی خیره به چشم‌های مصممش نگاه کردم و در آخر مثل همیشه تسلیم شدم.

"خب اول میخوای از کجا شروع کنیم؟"

"خونه چطوره؟"

"عالیه!"

از پشت خودش رو به من چسبوند.کمی هول شدم و خواستم برگردم که دستش رو روی شونم گذاشت و کمی فشار داد.با دست دیگش پالت رو کنار کمرم نگه داشت و قلم‌مو رو به دستم داد.

Color Blind | TaegiWhere stories live. Discover now