آشنایی

682 60 18
                                    

Act I:
"روز، پایگاه شماره چهار چین، پکن"

افسر شصت و خوردی ساله با قدم‌های آروم و محکمش به سمت مرد جوونی که درحال مزه کردن قهوه‌ش بود، رفت.

ی. افسر شیائو، لطفاً بیاین دفتر من.
افسر جوون‌تر احترام گذاشت و پشت سر مافوقش، همینطور کسی که براش مثل یه پدر بود، قدم برداشت.

شیائو یوبین مشغول پرونده توی دستش بود وقتی پسرخونده‌ش در رو بست و اون‌ها باهم تنها شدن.
دیگه نیازی به تشریفات کاری نبود.
ی. حالت خوبه پسرم؟

شیائوجان لبخند کمرنگی بهش زد.
+بله ممنونم، با من کاری داشتید؟

یوبین پرونده رو دست پسر خونده‌ش داد.
ی. اطلاعات هویت جعلیت اومده. امشب ساعت ده با رییس باند رز سفید قرار داری.

جان با حرکت سرش تائید کرد و افسر بزرگتر ادامه داد.
ی. تو قراره با اونا بری به مقرشون و احتمالا تا آخر عملیات رو باید اونجا بمونی طبق قوانین رز سفید. درسته که هدف اصلی نابود کردن باند رقیبشونه، اما به هرحال اونا از خطرای اصلی برای کشورمون محسوب میشن. اطلاعاتی که بتونی ازشون جمع کنی میتونه بعداً مفید باشه.
+متوجهم.
ی. بیشتر از هرچیزی حواست رو روی این جمع کن که کاورت لو نره، میدونم این اولین ماموریتت نیست اما اوناهم مثل باندای قبلی نیستن. قرار نیست رحمی نشون بدن.
+تموم تلاشمو میکنم.

سرتیپ پرونده رو به پسرخونده‌ش داد..حس خوبی به این مأموریت یا فرستادن تنها فرزندش به اون نداشت ولی به عنوان رئیس این پایگاه باید تصمیم درست رو از نظر نظامی می‌گرفت و اون فرستادن بهترین مأمورش به مهمترین مأموریتش بود، فارغ از اینکه اون آدم چه نسبتی باهاش داره.
ی.درطول ماموریتت، سعی کن کمتر بیای اینجا و حواسارو به خودت جلب نکنی.
+بله.
ی. میتونی بری.. موفق باشی.
+ممنونم.

شیائوجان بعد احترام گذاشتن خارج شد، اون پسر مؤدب ولی کم حرف بود. با این‌حال، نه یوبین نه پسرخونده‌ش نیازی به استفاده از کلمات برای حس کردن و ابراز عمق رابطشون نمیدیدن.

Act II:
"شب، نایت‌کلاب اسکای، پکن"

شیائوجان با یه کت تک و استایل نیمه رسمی وارد اون مکان شد. همه‌ی بک گراند هویت جعلیش رو از بر شده بود. لی هیه، یه پلیس فاسد که یکی دوتا همکاری کوچیک با باندای جرم و جنایت داشت نقشی بود که شیائوجان از لحظه ای که پاش رو توی کلاب گذاشته بود بازی می‌کرد.

همونطور که از کنار جمعیت رد می‌شد یکی از گارسون ها روی شونش زد و توجهش رو به خودش جمع کرد.
گ. آقای لی هیه؟
+بله.
گ. بالا منتظرتونن.

اون مرد با گفتن این حرف ازش دور شد و سراغ بقیه مشتری‌ها رفت. جان از پله ها بالا رفت و وارد قسمت وی‌ای‌پی شد. البته، خیلی چیز وی‌ای‌پی ای درمورد اون مکان تاریک و ساکت وجود نداشت. فقط یه مرد که توی نور کم یه پاش رو روی اون یکی انداخته بود و با ویسکی ته شاتش بازی می‌کرد. سرش پایین بود و یکم از موهاش توی پیشونیش ریخته بود.
چیز خاصی راجع به رئیس مافیای باند رز سفید وجود نداشت. حتی شاید اگه توی خیابون میدیدش بدون توجه ازش رد میشد. نه تتو نه اکسسوری خاصی روی دست‌ها یا گردنش به چشم نمی‌خورد.
جان بالاخره به اون رسید، مرد یکم از ویسکیش خورد و بعد اون رو گذاشت روی میز.

暗火 (Dark Fire) Where stories live. Discover now