مقابله

168 36 2
                                    

Act I:

"8:25 صبح، عمارت رز سفید، حومه پکن"

شیائو جان بعد شنیدن اون اسم تا یه مدت متوجه گذر زمان نشد و وقتی به خودش اومد، به این نتیجه رسید که بهتره این اسم و فامیلی رو گوشه‌ی ذهنش ببره، حداقل برای فعلا. لخته و رد خون خشک شده رو از صورت و گردنش پاک کرد و یه لباس یقه اسکی پوشید. موهاش رو مرتب کرد و زخم لب پایینش رو نادیده گرفت چون اونقدرهاهم تو ذوق نمیزد.

بعد رفت توی سالن غذاخوری، برخلاف انتظارش رز سفید هم اونجا بود. سرش پایین بود و مشغول غذاش بود اما نادیده گرفتن این آدم توی هرمحیطی به شدت سخت شده بود، مخصوصاً الان که اسم و فامیلی شبیه یه نفر مهم برای جان رو داشت.
اون روی صندلی خالی نشست، حدود بیست نفر سرمیز بودن، پس رز سفید با افرادش غذا میخورد. یکی دیگه از اتفاقای نادر بین باندهای مافیایی این بود. البته که رئیس یه باند بقیه رو درحد همسفره شدن باهاشون نمی‌دید. اون‌ها توی باغشون، توی بهارخواب‌هاشون یا توی بهترین رستوران ها هر وعده رو میگذروندن، کنار دخترهای زیادی که لذت بخش‌ترش کنه. این قاعده معمول بود، ولی رز سفید ظاهراً علاقه‌ای به معمولی بودن نداشت.
نمیدونست بخاطر غرق شدن تو افکارش و درنتیجه خیره شدن طولانی مدتش بود یا فقط یه بدشانسی دیگه آورد که سر اون مرد بالا اومد و تو چشماش متقابلاً نگاه کرد.
+صبح بخیر.
با صدای سرزنده‌ای گفت. انگار نه انگار که همین چهارساعت پیش اون مرد بالای پنج بار تهدید به مرگش کرده بود.
-تو نمیتونی اونجا بشینی.
صداش به یکنواختی همیشه بود ولی این‌بار سردترهم شده بود. جان نمیدونست چطور ممکنه همچین چیزی. اون کسی که اسمش وانگ ییبو بود، با شمارش ثانیه براش سوال‌های بیشتر و بیشتر ایجاد می‌کرد.
+چرا؟

حالا همه دست از غذا خوردن کشیده بودن و جو متشنج شده بود. توی چشمای کشیده ای که بهش زل زده بودن یه "چون من میگم" واضح نوشته شده بود. جان داشت فکر می‌کرد چه رفتاری بهترین انتخابه: فرار، جنگ یا کنار اومدن؟

-بیا اینجا.
جان ناخواسته بلند شد و بعد فهمید چیکار کرده، واسه همین ادامه داد و سمت اول میز قدم برداشت. باید به لیست لحن‌های وانگ ییبوی جلوش، لحن دستوری عجیبش رو اضافه می‌کرد. نمیدونست نحوه تلفظ کلماتشه، یا دقیقاً چه اتفاقی میفته که باعث میشه همه ناخودآگاه ازش اطاعت کنن. با اینکه یه جمله امری رو میگفت، طوری بود که انگار یه جمله خبری گفته شده. لحن "بیا اینجا"ی رز سفید، شبیه "تو همین الانشم اطاعت کردی و اینجایی" بود. جان جلوی مردی که هنوز سر میز نشسته بود ایستاد.
جو متشنج‌تر از همیشه بود تو سالن غذاخوری، همه میخواستن ببینن مشکل رئیس باندشون با عضو تازه‌وارد چیه.

-چی باعث شده فکر کنی یه پلیس حق اینو داره که پیش اعضای باند من بشینه؟
پچ‌پچ‌های آروم سرمیز شروع شدن، پس هویت تازه‌وارد این بود. حالا نگاه‌ها روی افسر پلیس بود که چشماش رو چرخوند.
+میتونستی بگی.

暗火 (Dark Fire) Where stories live. Discover now