نابودی وو جیار: بخش ابتدایی

140 41 16
                                    

Act I
"07:20 صبح، عمارت رز سفید، حومه پکن"

حدوداً ده دقیقه‌ای بود که ییبو بیدار شده بود و خیره به جان بود. هیچکس نمی‌دونست دقیقاً چه فکری اون لحظه توی سرشه اما رز سفید به آرومی نوک دماغ افسر رو بوسید و منتظر موند تا ببینه مرد دیگه بلند می‌شه یا نه، شیائوجان هنوز غرق خواب بود.

ییبو لب پایینش رو خیس کرد و این‌ بار نگاهش رو از پلک‌های بسته‌ی جان به لب‌هاش داد. چیز استثنایی‌ای راجع به لب‌های مرد بزرگتر وجود نداشت، به‌جز این‌که ییبو می‌خواست بدونه چه مزه‌ای میدن. نمی‌دونست از کِی اما واقعاً دلش می‌خواست بدونه...

آب گلوش رو قورت داد و یکم سرش رو به مرد خوابیده نزدیک کرد اما سریع عقب کشید و چشم‌هاش رو بست تا نفس عمیق بکشه. این اشتباه بود، جان این رو نمی‌خواست. افسر اون رو فقط مثل برادر کوچیکش می‌دید.

ولی وقتی دوباره چشم‌هاش رو باز کرد و ناخودآگاه نزدیکش شد. ییبو متوجه نبود که لب پایینش رو گاز گرفته و به مال جان خیره‌ست، ولی متوجه بود که این همه چیزیه که الان می‌خواد.

پس بالاخره همونطور که نگاهش روی افسر خوابیده بود رفت نزدیک و کوتاه لب‌هاش رو لبای مرد دیگه گذاشت. نه بوسید و نه حرکتی کرد، فقط چندثانیه نگه داشت و بعد و دوباره عقب رفت.

جان یه تکون کوچیک خورد اما مشخص بود که هنوز خوابش عمیقه. به هرحال اون‌ دوتا تا نزدیک‌های صبح بیدار بودن. ییبو باز هم می‌خواست. یه بوسه‌ی دیگه، یکی که واقعی‌تر باشه، شاید واقعأ یه بوسه باشه، اما با صدای در مجبور شد عقب بکشه و نیم خیز بشینه.

-بله؟
ی. ماشین منتظره، کی میری؟
یو رین بود که می‌پرسید. ییبو موهاش رو بهم ریخت.
-الان میام.

افسر از سروصدای کنارش بیدار شد و گیج نشست.
-صبح بخیر جان جان!
بو با صدایی که توش اثری از خستگی نبود گفت. جان حقیقتاً نمی‌دونست اون مرد انرژیش رو از کجا میاره، اون هم بعد روزی که گذرونده بودن.
+صبح...بخیر.

ییبو موهای افسر رو بهم ریخت و بلند شد.
-من باید برم، مراقب خودت باش.
+کجا میری؟
جان پرسید و نشست. حس خوبی به رفتنش نداشت، جدیداً به هیچ چیزی که شامل جدا شدن ییبو از خودش می‌شد حس خوبی نداشت.

ییبو کلتش رو از زیر بالش درآورد و بهش داد.
-محموله.
جان با حرکت سر تأیید کرد و اسلحه رو توی دستش چرخوند. نمی‌تونست انکار کنه که اون جسم فلزی دوباره بین دست‌هاش حس لعنتیِ خوبی داشت. ولی نه اونقدر خوب که بتونه حس نگرانی مزخرف نبودن ییبو رو از بین ببره.

Act II
"9:00 صبح، مرکز راه و ترابری چین، پکن"

لیلی چن، لِی، وانگ ییبو و شیائوچنگ روبه‌روی مردی که از حدود دوسال پیش معاون وزیر محسوب می‌شد نشسته بودن.

暗火 (Dark Fire) Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt