ناقوسِ مرگ

153 38 27
                                    

Act I
"8:00 شب، عمارت رز سفید، حومه پکن"

جان سر تکون داد و لبخند زد.
+حتماً. ولی قبلش، باید برم دستشویی...
رز سفید نگاهش کرد و جان توی چشم‌هاش حس جدیدی رو می‌دید. تردید نبود، شبیه یه دانشِ غمگین بود. مثل وقتی که می‌فهمیدی یکی از نزدیکانت از دنیا رفته. شایدهم مغز جان بود که داشت گولش می‌زد تا باور کنه برای رئیس باند ارزش داره.
-طولش نده.

جان بلند شد و بعد بیرون رفتن وانگ ییبو به دستشویی رفت. الان وقت افسرده شدن نبود. بعد انجام این کار می‌تونست تا لحظه‌ی مرگ افسرده شه، که البته اون لحظه حدوداً شیش هفت ساعت از الان دورتر بود.

بعد قفل کردن در دستشویی گوشیش رو از جایی که مخفی کرده بود درآورد و خط یه‌بار مصرف رو فعال کرد و با سرعت مشغول تایپ شد.

+"ایکس 27 گزارش میده:
توی کلاب خنجر سرخ یه قتل رخ داده.
به ظاهر یه استریپر ساده ولی طبق ویدیو ها چیزای زیادی می‌دونست و بهاش رو با جونش داد.
یه سری توصیف از چهره و سن تقریبی دختر رو توی پیام بعدی می‌نویسم .
خنجر سرخ داره یه مواد جدید رو میده بیرون که خیلی قوی‌ایه. هفت فاز روانی کننده داره و شبیه‌اش توی چیزایی که قبلاً باهاشون سروکار داشتیم نیست.
فکر می‌کنم جانگ رو دیدم، مشخصات ظاهریش رو هم توی پیام بعد می‌نویسم ببینین چی ازش در میاد.
فکر کنم امشب قراره چیزی بشه، نمی‌دونم چیشده. این چندروز بیشتر از همیشه مراقب باشید.
تمام."

بعد ارسال اون پیام و دوپیام بعدش سیم‌کارت رو درآورد و شکوند. بعد تیکه‌هاش رو توی توالت فرنگی ریخت و سیفون رو کشید، گوشی رو سرجاش برگردوند تا بتونه بعداً از شرش خلاص شه.

بعد حاضر شدن با وانگ ییبو حرکت کردن. جان اطلاعی از مکانشون نداشت و بعد سوال کردنش هم با جواب سر راستی مواجه نشد.

Act II
"8:20 شب، رستوران گوانگ*، پکن"

جان همراه رز سفید وارد شد و سر یه میز دونفره نشست.
+اینجا یه رستورانه...
-آره.
+چرا به یه رستوران اومدیم؟
-گشنه‌ات نیست؟
+نه.
-از صبح چیزی نخوردی، چرا گشنه نیستی؟

جان نفسش رو بیرون داد و منو رو برداشت.
+نمی‌دونم.
یکم به منو خیره شد تا افکارش رو مرتب کنه.
از اولم می‌دونست ممکنه زنده بیرون نیاد پس چرا نباید از آخرین ساعت‌ها یا روز زندگیش استفاده می‌کرد؟

+من دامپلینگ می‌خورم.
رز سفید سرش رو تکون داد.
-چیزی که تند نباشه چی دارن؟
+سوپ صدف؟ خوراک ماهی مرکب هم هست.
جان سرش رو بالا آورد و به مرد روبه‌روش گفت.

-از سوپ بدم میاد، همون خوراک ماهی خوبه.
رئیس باند بی‌توجه گفت ولی جان چطور می‌تونست بی‌توجه باشه وقتی با همون چهارکلمه‌ی اول یه خاطره تو ذهنش اومد.

暗火 (Dark Fire) Where stories live. Discover now