1

1.6K 141 90
                                    

(سئول 2023)

به سمت در ورودی عمارت قدم برداشت و در و با شتاب باز کرد. بی توجه به صدای بدی که از برخورد در با دیوار تو گوشش پیچید به سمت پدرش که بی جون روی زمین افتاده بود رفت.

کنار بدن سرد پدرش زانو زد و دستاشو آروم روی چشمای بستش کشید. اون چشما کابوس بچگی هاش بود، بچگی هایی که در حسرت محبت کوچیکی از پدرش گذروند.

+متاسفم پدر....اگه اشکی واسه ریختن ندارم

با دستی که روی شونش قرار گرفت به سمت عقب برگشت و با چشم های خالی از حس به جیمین نگاه کرد. جیمین با نگرانی نگاهی به چشم‌هاش انداخت و زمزمه کرد

_حالت خوبه؟

تهیونگ ابرویی بالا انداخت و گفت
+چه انتظاری ازم داری جیمین؟اون مرد حتی لیاقت اینو نداره که من بخوام واسه مرگش ناراحت بشم.

به طرف عموش که گوشه ای ایستاده بود برگشت. عمویی که از پدرش بیشتر براش پدری کرده بود، با لحن آروم و خونسردی پرسید
+کار کی بود؟

جیهیون(عموش) درحالی که نگاه ناراحتشو به تهیونگ دوخته بود زمزمه کرد
_آنوبیس

تهیونگ نفس عمیقی کشید و نگاه سردشو به عموش دوخت
+چرا؟
_گردنبند یاقوت سرخ و دزدید

نیشخند کوچیکی روی لبش جا خوش کرد و گفت
+واو....پس شیطان خفنمون قدرتاش و از دست داده که دنبال اون گردنبنده

جیهیون با نگرانی به سمت تهیونگ حرکت کرد
_تهیونگ...اون گردنبند میتونه قدرت از دست رفته ی آنوبیس و بهش برگردونه....اگه اون بتونه گردنبندو فعال کنه دیگه هیچکس نمی تونه در برابرش مقاومت کنه...تو باید تا دیر نشده جلوشو بگیری

+چرا من؟
_چون تو یه جادوگر اصیلی..اون الان قدرت زیادی نداره پس تو میتونی از پسش بر بیای.. برو و قبل از اینکه اون بتونه گردنبند و فعال کنه اونو پس بگیر

تهیونگ با بیخیالی سری تکون داد گفت
+از اونجایی که این وسیله تنها متعلق به خاندان کیمه پس پسش میگیرم و برمیگردم.

جیهیون با نگرانی بازوی تهیونگ و تو دستش فشرد و گفت
_نه تهیونگ.. تو با اون گردنبند باید برگردی به 500 سال قبل زمانی که آنوبیس یه انسان عادی بود...ولی به هیچ عنوان نذار اون بمیره...اون یه عضو شیطانی داره که اگر بمیره دوباره زنده میشه و با زنده شدنش تبدیل به شیطان میشه...پس اول عضو شیطانیشو ازش بگیر و بعد بکشش...اینجوری میتونی آینده رو تغیر بدی و از به وجود اومدن آنوبیس جلوگیری کنی...

جیمین با بهت نگاهش و بین اون دو چرخوند و شکه گفت
_صبر کن ببینم....اصن میفهمی چی داری میگی؟تهیونگ بره به گذشته؟ محاله بزارم چنین اتفاقی بیفته

آروم دست جیمین و فشرد تا ساکتش کنه و رو به عموش پرسید
+چرا باید اینکار و بکنم؟
_اون پدرتو کشت تهیونگ
تهیونگ با لحن سردی گفت
+متاسفم عمو ولی من حاضر نیستم زندگیمو اینجا ول کنم و برم به گذشته ای که معلوم نیس زنده ازش برگردم یا نه فقط به خاطر اینکه اون مرد مرده، تنها کاری که میتونم برات انجام بدم اینه که گردنبند و برگردونم همین
.
جیهیون نگاه ناراحتی به تهیونگ انداخت و زمزمه کرد
_اون دوست داشت تهیونگ

Red RubyWhere stories live. Discover now