4 : تو خیلی شجاعی !

53 7 2
                                    

هلو گایز !

چه خبرا ؟ 😎👋🏻

دوباره اومدیم با یه پارت جدید 😍

بی معطلی بریم که بخونیمش 👇🏻



ویکتور دست هری رو به شدت پس زد :

_تو چت شده ؟

هری آب دهانش رو به سختی قورت داد :
_ اون ... اون ...

لویی جلو اومد و بازوی هری رو گرفت و به سمت خودش کشید :
_ چی میخوای بگی ؟ چرا یهویی اینجوری شدی ؟
هری فعلا نمی‌خواست بگه اونی که اون شب دیده ویکتوره ، پس سکوت کرد و فقط گفت :
_ من خودم دیدم توی قهوه یه چیزی ریخت و میتونم ثابتش کنم .

ویکتور پوزخند زد :
_ جدی ؟ بیا ثابتش کن ببینم !

هری جلو رفت و دستش رو توی جیب کت ویکتور فرو کرد :
_ هی ؟ چه غلطی میکنی ؟

هری از توی جیبش پلاستیکی درآورد و گفت :
_ بیا ... اینم از ...
به پلاستیک نگاه کرد و اثری از دارچین نبود :
_ اینا که ...

لویی پلاستیک رو از دست هری کشید و به ویکتور داد :
_ برو ...

ویکتور سری تکون داد و پلاستیک رو گرفت و رفت . لویی پشت میزش نشست :
_ هری ؟ میدونم همه ی این اتفاق ها واست یهویی و ناگهانی بوده ولی خواهش میکنم یه کم منطقی باش ! ویکتور ؟؟؟

_ ولی اون ... ؟

_ توی اون پلاستیک دارو بود میفهمی ؟ دارو ! نه دارچین !

_ لویی ، من ... قسم میخورم دیدم که توی کیسه چیز دیگه ای بود !

_ هری ؟ شاید بین افراد خودم جاسوس داشته باشم ولی مطمئنم ویکتور نیست ... مطمئنم ! زین و ویکتور تنها کسایی هستن که میتونن برن توی اتاق دارسی ! من بهشون اعتماد دارم ! میفهمی ؟

هری دستهاش رو دو طرف سرش گذاشت :
_ بذار من از این زندان برم بیرون ! میخوای بهم شنود وصل کن میخوای بهم ... نمیدونم ! بمب ساعتی وصل کن و بگو اگه حرفی بزنی می ترکونمت ... فقط ...
هری به در تکیه داد و به سمت زمین سر خورد :
_ فقط بی خیال من شو ... التماست میکنم !

لویی اومد و جلوش نشست :
_ هری تو از من یه چیز غیر ممکن میخوای ... تو بودی که توی ماشین قایم شدی و حالا تنها راهی که میتونم بذارم بری اینه که بکشمت !

هری سرش رو بالا آورد :
_ خب پس من آماده ام ... منو بکش ! با هر چی دلت میخواد !
لویی جا خورد و از جاش بلند شد و تلفن رو برداشت :
_ یکیو بفرست اتاق رو تمیز کنه ، فنجون قهوه ام افتاد و شکست !

و دوباره شماره گرفت :
_ زین ؟ بیا اتاقم .
یه دقیقه بیشتر طول نکشید که زین توی اتاق بود :
_ چیزی شده لویی ؟

My Innocent LoveWhere stories live. Discover now