S_part 22

567 163 9
                                    

بعد از ورودشون به گرون ترین رستوران پکن، پشت میزی که توی دنج ترین جای رستوران قرار گرفته بود مقابل هم نشستن. امگا سرشو پایین انداخته بود و هنوزم نمی‌دونست باید نسبت به کاری که آلفاش کرده بود چه واکنشی نشون بده. 

انگشتاشو توی هم گره زد و با کشیدن نفس عمیقی، سرش رو بلند کرد و نگاهش رو به اطراف داد. اون رستوران به شدت چشمگیر بود. ناخواسته لبخندی روی لبهای قلبی شکل ییبو نقش بست و به این فکر کرد که چقدر خوشبخته که قبل از مرگش به همچین جای گرون قیمت و شیکی اومده و حتی قراره اونجا شام بخوره. اونم با کی؟

نگاهشو از اطراف گرفت و به آلفا که مقابلش توی سکوت نشسته بود و با جدیت تمام سرگرم خوندن منوی غذا بود داد. شیائو جان، رئیس خبره بزرگترین و مشهورترین شرکت بازرگانی در چین!

ناخودآگاه تمام حسای بدی که توی ماشین تجربشون کرده بود از ذهنش دود شد رفت هوا. مسخ شده خیره به چهره جذاب آلفاش با اون اخم کمرنگ روی صورتش، یکی از دستاش رو بلند کرد و زیر چونه‌ش گذاشت. رئیس شرکت واقعا یه آلفای پر جذبه و همه چی تموم بود. ولی با جرقه ای که توی ذهنش زده شد چهره‌ش توی هم رفت. درسته اون آلفا از همه لحاظ کامل بود ولی اخلاق به شدت گند و مزخرفی داشت! جوری که هیچکس نمی‌تونست حتی تو سخت ترین شرایط هم تحملش کنه. واقعا عجیب بود، اون چطور تا الان با آلفا مونده بود و تحملش می‌کرد؟!

+چیزی روی صورتم حک شده؟

با طعنه ای آلفا بهش زد بلافاصله به خودش اومد و نگاه خیره‌شو ازش گرفت. گلوشو صاف کرد و برای فرار از جواب، دوباره نگاهشو به اطراف دوخت. شیائو جان شدیداً تیز بود و این اعصاب امگا رو به هم می‌ریخت.
جان نگاهش رو از منو گرفت و اون رو با گذاشتنش روی میز به سمت امگا هل داد.

+هرکدومو میخوای انتخاب کن. 

امگا با شنیدن اون حرف آلفاش نگاهشو از اطراف گرفت و به منو داد. دهنش از شدت گرون بودن قیمت غذاها باز موند. بزاق گلوش رو محکم قورت داد. غذای مورد علاقه‌ش توی لیست بود ولی قیمتش اونقدر زیاد بود که هم جرئت نمی‌کرد انتخابش کنه و هم پولشو نداشت. حالا باید چیکار می‌کرد؟ یه غذای دیگه سفارش می‌داد؟ 

بی‌توجه به غذاها، تمام قیمتا رو زیر نظر گرفت تا بالاخره به غذایی که نسبتاً از بقیه ارزون تر بود رسید. شاید باید همون رو سفارش می‌داد؟ 
جان که متوجه سردرگمی امگاش شده بود با پوزخندی روی لب دستاش رو مقابل سینه‌ش به هم گره زد و به حرف اومد:

+گفتم هرکدومو میخوای انتخاب کن. چرا انقدر سردرگمی؟ قبلا اینجا اومدی؟ نکنه از هیچکدوم خوشت نمیاد؟

امگا دستپاچه منو رو روی میز برگردوند و نگاهش رو به آلفا که با جدیت توی چشماش خیره شده بود داد. چرا انقدر سوال پیچش می‌کرد؟

_اولین باره به اینجا میام و خب…. چیزه…. یعنی…..

نمی‌دونست چطور مقابل آلفا به زبون بیاره که از اینکه غذای مورد علاقه‌ش جزو گرون ترین غذاهای اون رستورانه و اون از انتخابش خجالت میکشه سردرگمه و نمیدونه چیکار کنه.
آلفا نگاهش رو توی صورت امگا چرخوند و سر تکون داد.

+اگه از غذاها خوشت نمیاد پاشو بریم یه جای دیگه.

یعنی نظر اون مهم بود؟ مگه نظر اون مهم بود؟ اصلا از کی نظرش برای آلفا مهم شده بود؟؟ چرا هر سری انقدر متفاوت باهاش رفتار می‌کرد؟!
نفس عمیقی کشید و سعی کرد فقط چیزی که توی ذهنش هست رو بدون هیچ خجالتی مقابل آلفاش به زبون بیاره.

_غذای مورد علاقه‌م توی این لیسته ولی مشکل اینجاست که خیلی…….

آلفا کلافه نفسشو بیرون داد و حرفش رو قطع کرد: فقط هرچی میخوای سفارش بده. مهم نیست چقدر گرونه، من حساب می‌کنم!

ییبو با شنیدن اون حرف متعجب به جان چشم دوخت. ولی اون غذا خیلی گرون بود و اون……
توی یه ثانیه با چیزی که به ذهنش رسید همه چیز عوض شد و با پوزخند عمیقی مستقیم توی چشمای جدی و کلافه آلفا زل زد و سرش رو به نشونه موافقت تکون داد.

_باشه پس…..

با برق شیطنتی که توی چشماش بود دوباره نگاهشو به منو داد. اگه قرار بود آلفا دوباره باهاش سرد رفتار کنه و غرورشو باارزش تر از هر چیزی بدونه، اونهم به روش خودش آلفا رو به مرور رام می‌کرد و حتی اون غرور لعنتی و مزخرفشو از بین میبرد!

اینبار بدون اینکه به قیمتا توجهی داشته باشه منو رو به طرف گارسون گرفت و با پوزخندی که عمیق تر شده بود انگشتش رو روی 8 مدل غذای بشدت گرون گذاشت.

_همه‌ی این غذاها رو میخوام!

گارسون که مرد آلفایی بود لبخند درخشانی زد و سری تکون داد: چشم.

آلفا با تک ابروی بالا رفته حیرت زده کمی به جلو خم شد.

+واقعاً میخوای تمامشو بخوری؟!

گارسون بعد از نوشتن سفارشاتشون از اونجا رفت و ییبو با حفظ همون پوزخند، بدون اینکه نگاهی به آلفا که خیره به اون بود بندازه با تخسی تمام فقط سرشو به نشونه "آره" تکون داد.

جان تک‌خند صداداری از روی تعجب سر داد و دوباره به پشتی صندلی تکیه زد. پس امگاش همچین آدم حریصی بود! سری از روی تاسف تکون داد. تازه می‌فهمید ییبو در ظاهر امگای خجالتی ای بود ولی در باطن به شدت سواستفاده گر قحاری بود! 
این مسئله آلفا رو برای اولین بار به وجد آورد و پوزخندی روی لبهاش نشوند.

𝙢𝙮 𝙡𝙤𝙫𝙚𝙡𝙮 𝙛𝙖𝙢𝙞𝙡𝙮 (Completed)Where stories live. Discover now