PART '4'

347 70 14
                                    


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

همهمه ای بین فاصله ی دو چادر بزرگ ایجاد شده بود که دلیلش جشنی بود که پادشاه دستورش رو داد.

همه ی سرباز ها خوشنود از خوردن گوشت آهو و شراب کهنه با عجله و سرو صدا در حال راه اندازی آتش بزرگی بودند.

بعضی ها هم در حال تمیز کردن گوشت حیوان های شکاری بودند..

پادشاه همراه فرمانده و محافظش داخل چادر در حال صحبت کردن درمورد مسائل سیایی کشور بودند و جونگ کوک که علاقه ای به گوش سپردن به حرف هاشون رو نداشت، گوشه کناری روی تکه چوبی نشسته بود و در حال شستن و تمیز کردن گوشت خرگوشی بود که خودش شکارش کرده بود.

البته که سرباز ها با تعجب و شیفتگی و بعضی ها با انزجار بهش نگاه می کردند.. اون ها تا به حال هیچ بانویی رو ندیده بودند که شکار کنه البته به جز ملکه که خود ملکه هم بعد از شکار توی چادر می موند تا وقتی که سرباز ها گوشت آماده و پخته شده رو براش ببرند.

بخاطر همین موضوع سرباز ها متوجه چیزی شده بودند.. اینکه اون شخص با شنل سیاه رنگش خاص بود.. هم برای پادشاه و هم برای سرباز ها!...

سربازی که تهیونگ به عنوان محافظ همراه جونگ کوک قرار داده بود کمی دور تر از پسر کنار چند سرباز دیگه ایستاده بود و درحالی که مشروب کمیاب و خوش طعمی رو می نوشید مشغول صحبت بود.

جونگ کوک پوست خرگوش بیچاره را کناری انداخت و با کمک شمشیرش گوشت سرخ رنگش رو تکه تکه کرد.

_ فرشته من؟..

با شنیدن صدای پادشاه که به نرمی صداش زده بود با اخمی که دلیلش تمرکز بود سرش رو بالا گرفت

_ سرورم؟

تهیونگ لبخند نرمی زد و با دست کشیدن روی موهای پسر که از کلاه افتاده شنلش بیرون بود زمزمه کرد

_ تا اینجا کافیه.. بقیه گوشت رو کباب می کنند. بریم داخل چادر گل یاسمنم؟

پسر با اینکه دلش می خواست خودش گوشت شکارش رو کباب کنه ولی سر تکون داد و با رها کردن گوشت سرخ رنگ و شمشیرش روی زمین از روی تخته چوب بلند شد

_ ولی من شکار خودم رو می خورم!

با ابروهای بالا رفته گفت و دست های خونیش رو بالا گرفت و سوالی به پادشاه چشم دوخت.

_ سان وو برای بانو آب بیار تا دست هاش رو تمیز کنه.

جونگ کوک اخمی از بانو صدا زده شدنش توسط تهیونگ کرد و ازش رو برگرداند.

دقیقه ای نگذشته بود که سربازی با پارچ فلزی پر از آب اومد و جونگ کوک تونست دست های آلوده به خونش رو تمیز کنه و سپس بدون توجه به پادشاه با اخم وارد چادر شد.

SECRETOnde histórias criam vida. Descubra agora