پنـجمیـن بـلوبـری | بخـش دوم

1.6K 201 13
                                    

با پیچیدن صدای زنگ، صفحه‌ی موبایلش رو خاموش کرد. پیشونیش رو توسط دو انگشت وسط و شستش فشرد و از روی صندلی بلند شد.
هم‌زمان که به همکارهاش لبخند می‌زد، توجه‌ای به سردرد عمیقش نکرد و راهِ کلاسش رو در پیش گرفت.
شبِ قبل، بعد از رفتن تهیونگ نتونسته بود بخوابه و امروز علی‌رغم کسالت و سردرد شدیدش، توی محل کارش حاضر شده بود.
در کلاس رو باز کرد و وارد محیط یاسی‌رنگش شد. به لبخند روی صورتش عمق بخشید و روی صندلی مخصوصش نشست.
نگاه مهربونش روی صورت دانش‌آموزهاش چرخید و با خوش‌رویی، گفت:
- برای ادامه‌ی نقاشی آماده‌این شاپرک‌ها؟
- بله جونگ‌کوکی!

با پاسخ هم‌زمان بچه‌ها، خنده‌ی بلندی کرد و ردیف دندون‌های سفیدش رو به‌نمایش گذاشت.
لرزش موبایل رو روی قسمتی از پاش احساس کرد؛ اما بی‌توجه بهش به بچه‌ها که مشغول کشیدنِ نقاشی بودن، چشم دوخت.

با گذشت چند ثانیه و قطع‌نشدن لرزش، نفس کلافه‌ای کشید و موبایل رو از جیبش خارج کرد. در حالی که مراقب بود تمرکز بچه‌ها رو خراب نکنه، قفل موبایل رو باز کرد و با دیدن محتویاتِ نقش‌بسته روی صفحه‌ی روشن، ناخودآگاه لبخند پررنگی زد.

 در حالی که مراقب بود تمرکز بچه‌ها رو خراب نکنه، قفل موبایل رو باز کرد و با دیدن محتویاتِ نقش‌بسته روی صفحه‌ی روشن، ناخودآگاه لبخند پررنگی زد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
𝗛𝗶𝗿𝗮𝗲𝘁𝗵ᵛᵏ ᴬᵁWhere stories live. Discover now