𝑵𝒆𝒖𝒇

1.1K 269 79
                                    

اینکه بگیم تهیونگ نگرانه‌ کم گفتیم در واقع وحشت کرده، بلاخره روزی که کل هفته منتظرش بود رسید. قرار بود سه تایی برن بیرون ولی چرا انقدر اضطراب داشت؟

وضعیت بدنش خوب‌بود چون همه مراقبش بودن همیشه جین کنارش بود و وقتی جین نبود الفا از کنارش تکون نمی خورد. جونگکوک همیشه تایم استراحتش رو با تهیونگ و تهگوک میگذروند و تهیونگ متوجه شده بود که چقدر از حضورش لذت می بره.

تهیونگ به پسرش نگاه میکنه به طرز عجیبی اونم هیجان زده بود، شاید پسرش هم منتظر امروز بود؟

با وارد شدن جین داخل اتاق لبخند می زنه"وای جین خداروشکر اینجایی من واقعا استرس دارم"

"همم بخاطر دیت‌ت با جونگکوک؟"امگا تهیونگ رو اذیت میکنه.

"هیونگ این یه دیت نیست خودت هم میدونی"تهیونگ مثل بچه ها غر می زنه و از امگای مسن تر میخواد به جای خندیدن باورش کنه."چطور قراره دیت باشه وقتی با تهگوک می ریم؟"

سوکجین برای دلیل تهیونگ سری تکون میده"راست میگی پس قرار خانوادگی‌عه‌"جین بدون فکر کردن به زبون میاره.

"خ-خانواده؟"تهیونگ نمی دونست چطور به این واکنش نشون بده.

"اوه ته من شوخی کردم"دستی به رون پسر می کشه که تهیونگ آهی از سر تسکین بیرون میده.

"میتونم به سوال ازت بپرسم تهیونگ؟"

"البته هیونگ" از زمانی که جین رو‌ملاقات کرده متوجه شده بود چقدر امگا، آدم خوبی‌عه و با تهیونگ مثل برادر خودش رفتار میکنه. جین مثل یه فرشته وارد زندگیش شد و پسرش رو نجات داد.

"در مورد جونگکوک چه حسی داری؟"جین اروم می پرسه اما تهیونگ واقعا انتظار این سوال رو نداشت.

"منظورت چیه هیونگ"

"ته این یه سوال ساده‌ست!"

ولی تهیونگ مطمئن نبود این یه سوال ساده باشه. جونگکوک واقعا مرد خوش‌قلبی‌عه، از تهگوک مراقبت میکنه و اونا رو می‌خندونه و با دوتاشون وقت می گذرونه که هم تهیونگ و هم تهگوک ازش لذت می برن. مهم تر از همه باعث میشه به ته حسی بدست بده که تاحالا تجربه‌ش نکرده.

"اون...آدم خوبی‌عه، مهربونه و به بقیه کمک میکنه اصلا شبیه شایعات الفای خون خالص نیست برعکس از قدرتش تو راه بدی استفاده نمی کنه. من واقعا تحسینش میکنم"تهیونگ می‌گه اما جین به وضوح از چشمای پسر میبینه چیزی بیشتر از تحسین وجود داره.

"از اونجایی که اینجایی کمکم کن لباس انتخاب کنم" امگا میگه و به سمت کمد میره.

"بعد میگی دیت نیست" سوکجین لبخندی به هول بودن پسر می زنه.

~.~

"خوشحال به نظر می رسی کوک"هوسوک میگه و جیمین با تعجب به جفتش نگاه میکنه"معلومه خوشحاله امروز با تهیونگ داره میره دیت، این یه موضوع خیلی بزرگه! متوجه‌ای؟"

Flower crown Where stories live. Discover now