تو که میدانستی میروی ! ؛
پس لااقل جواب سلامم را میدادی ؛
این زندگی دیگر برای من ارزش ندارد ؛
تو بعد از آن ماجرا ؛
زندگی کردی ؛
نمیدانم شاید هم زندگی نکردی ؛
قضاوتت نمیکنم ؛
اما بیشتر از من رو به ترک خوردن و زوال نرفته ای؛چرا کاری کرده ای که من میدانم کجایی ؛
اما نمیتوانم به دیدنت بیایم ؛
چرا باعث شدی من گناه کنم ؛
چرا نمیشنوی ؛
ای در !
ای پنجره !
ای دیوار !www.wattpad.com/celoarth
YOU ARE READING
قـیـودات
Spiritualزاویـه ای بسته از مغـزمان رهیافتی از عقل و منطق همانند زمستان 86 سرد همانند تابستان امسال گرم ♦️ موضوع؛ روایتی از کد گذاری جملات در مغز و بیانِ زبان ♦️ وضعیت آپلود ؛ ﴿کامل شده﴾ ♦️ اگر در طولِ خوانِشِ جملات ، سوالی به ذهن شما رسید یا اینکه بخشی را مت...