گوشه ای و به دور از همه،
در حال گریه کردن بودم،
ناگهان حمله هوایی شد،
و یک موشک به سمتِ مکانِ ما آمد،
میدانستم 15 ثانیه وقت دارم،
پس 6 ثانیه به درد قبلی گریستم،
4 ثانیه اشکانم را پاک کردم،
و 5 ثانیه به درد کنونی گریستم،
البته 5 ثانیه آخر،
4 ثانیه و اندکی بود که رندش کردم !www.wattpad.com/celoarth
![](https://img.wattpad.com/cover/330525883-288-k287838.jpg)
YOU ARE READING
قـیـودات
Spiritualزاویـه ای بسته از مغـزمان رهیافتی از عقل و منطق همانند زمستان 86 سرد همانند تابستان امسال گرم ♦️ موضوع؛ روایتی از کد گذاری جملات در مغز و بیانِ زبان ♦️ وضعیت آپلود ؛ ﴿کامل شده﴾ ♦️ اگر در طولِ خوانِشِ جملات ، سوالی به ذهن شما رسید یا اینکه بخشی را مت...