جمله نود و نهم

7 2 0
                                    

تقریباً تمام مردم شهر،
دینشان را به بی‌دینی تغییر داده اند،
به جز من و شهردار،
من هم دینم را به بی‌دینی تغییر داده ام،
و گفتم حتما سرنوشت این بوده،
شهر ما 1 میلیون جمعیت دارد،
همه بی‌دین اند،
به جز شهردار،

دیروز لب ساحل که قدم میزدم،
کسی در حال غرق شدن بود،
میدانستم او یک بی دین است،
پس به سمت او رفتم تا نجاتش دهم،
اما او شهردار بود،
که به محض دیدن من گفت
«خدا را شکر که یکنفر به کمکم آمد میخواستم ثابت کنم که خدا حواسش به من هست»
همانجا برای اینکه ثابت کنم شهردار اشتباه میکند،
بغلش کردم،
و دو نفری غرق شدیم،
الان هم خدای شهردار برایمان چای دم کرده است،
و از مزایای بی‌دینی میگوید!

www.wattpad.com/celoarth

قـیـوداتWhere stories live. Discover now