یونگی در اتاقو بست که هوسوک از پشت بغلش کرد و سرشو روی شونش گذاشت
+ چه مامان با فکری هستی یونگی جان
_ هی هی مسخره نکن ... خودت میدونی بون هواشیر خشک نمیخوره
+ قبلاً به خاطر مامان صدا کردنت ناراحت میشدی
_آره اما آدما نظراتشون عوض میشه
یونگی توی بغل هوسوک چرخید و لبای هوسوکو بوسید
_پس تا نظرم عوض نشده و تن به خواب توی این تخت گرم و نرم ندادم کارتو بکن
+ واقعاً که خیلی عجله داری
یونگی از هوسوک جدا شد و به سمت کمد رفت
_پس بریم بخوابیم عشقم چون تو عجله نداری
هوسوک وقتی یونگی لباساشو درآورد به سمتش رفت و بغلش کرد و به سمت تخت بردش صدای خنده یونگی اتاقو پر کرده بود
_عزیزم عجلهای نیست میتونیم بخوابیم
+ انقدر پررو نباش جانگ یونگی
_ فقط خواستم بهت نشون بدم اونی که عجله داره فقط من نیستم
هوسوک لبهاشو روی لبهای یونگی گذاشت و بعد از چند ثانیه زبونشو وارد دهن یونگی کرد و یونگی در این حین مشغول خارج کردن لباسهای هوسوک از تنش شد وقتی هر دوتا نفس کم آوردن از هم جدا شدند
_ یادت نره از کاندوم استفاده کنی
هوسوک بلند شد و شلوار و بلیزشو درآورد و دوباره روی یونگی خیمه زد
+نگران نباش
هوسوک دوباره لبهای یونگی و بوسید و به سمت گردن اون رفت و یونگی دستاشو داخل موهای هوسوک برده بود و وقتی هوسوک سینههاشو وارد دهنش کرد و شروع به خوردن شیر گرمش کرد یونگی هم شروع به ناله کردن کرد
+حالا میفهمم بون هوا چرا فقط شیر تو رو دوست داره
_هوسوکا لطفاً یکم خجالت بکش
+چرا تو همسر منی همه چیزت مال منم هست
هوسوک آروم خندید و دوباره مشغول مارک کردن بدن یونگی شد و باکسر یونگی هم از تنش درآورد و از روان کننده روی سوراخ یونگی ریخت که از سرماش یونگی لرزید و بدنشو منقبض کرد
هوسوک کمی روان کننده روی انگشتاش ریخت و دوباره روی یونگی خیمه زد و مشغول بوسیدنش شد و آروم انگشتاشو وارد سوراخ یونگی کرد که ناله یونگی توی دهنش خفه شد
+ عشقم به اندازه کافی آماده شدی میخوام داگی بخوابی
یونگی پشتشو به هوسوک کرد و روی آرنجها و زانوهاش نشست که هوسوک یک دفعه تمامشو وارد یونگی کرد که یونگی افتاد و هوسوک دستشو زیر شکمش برد و دوباره بلندش کرد و صبر کرد تا عادت کنه
_ هوسوک حرکت کن
هوسوک آروم شروع به ضربه زدن کرد و روی یونگی خم شد و تا زمانی که پروستاتشو پیدا کنه بهش هندجاب داد
_همونجاست
هوسوک سرعت ضربههاشو به اون نقطه بیشتر کرد و بیشتر روی یونگی خم شد و سینههاشو توی دستش گرفت و با هر ضربهای که میزد سینههاشو فشار میداد و شیرش تمام دست هوسوک و ملافهها رو خیس کرده بود
یونگی جوری ناله میکرد که صداش به گوش بون هوا هم میرسید
بعد از چند ضربه یونگی توانشو از دست داد و دائم روی تخت میافتاد و هوسوک مجبور بود بلندش کنه
_ دیگه اینطوری .... نمیتونم
هوسوک توی یه حرکت جاهاشونو عوض کرد و خودش خوابید و یونگیو روی دیکش نشوند و یونگی روی دیک هوسوک سواری میکرد و هوسوک همچنان سینههای یونگی و فشار میداد
تمام بالاتنه یونگی تا روی دیک خودش و شکم هوسوک از شیر خیس شده بود
_ من... آی... من دارم میام
هوسوک با یه دستش دیک یونگیو هندجاب داد و با دست دیگش کمر یونگی رو گرفته بود و توی حرکت کمکش میکرد که با چند ضربه دیگه یونگی روی شکم و سینه هوسوک خالی شد و روی هوسوک افتاد
هوسوک یونگی رو روی تخت خوابوند و شروع به ضربه زدن داخلش کرد که بعد از چند لحظه توی کاندوم خالی شد و کنار یونگی خوابید و آروم دیکشو از سوراخ ملتهب اون بیرون کشید
_ هیس
+ ببخشید عزیزم.... درد داری؟
_ آره
+ معذرت میخوام
هوسوک یونگی و توی بغلش گرفت و از روی تخت بلند شد ملافههای خیس از کام و شیر یونگی و برداشت و یونگیو دوباره روی تخت گذاشت و بغلش کرد
+ کجات درد میاد؟
_ سوراخم، کمرم، دلم و اینکه پاهامم حس نمیکنم
هوسوک آروم خندید و چشمای بسته یونگی و بوسید
+ ببخشید مثل اینکه خیلی اذیت شدی
_ مهم نیست دوستش دارم .... هوسوک
+ جانم؟
_ خیلی دوستت دارم
+منم دوست دارم عشقم
.
.
یونگی آروم لای چشماشو باز کرد و تازه فهمید چیزی که روی کمرش داشت تکون میخورد دست هوسوک بود
+ بیدار شدی؟
یونگی یکم که سرحالتر شد احساس کرد که یک بوی بدی داره اذیتش میکنه که بیشتر شبیه بویی بود که بون هو بعد از شیر خوردن بالا میآورد روی لباساش
_ هوسوک
+جانم؟
_بون هوا رو آوردی؟
+ نه عشقم پس این بو برای چ......
یونگی تازه فهمید جریان چیه که یک دفعه توی چشمای هوسوک خیره شد و با سرعت شروع به حرف زدن کرد
_ هوسوک لعنتی اون شیری که دیشب میخوردی و بقیهشم با فشار دادن سینههام حروم میکردی مال بچهمه اگه شیر نداشته باشم گشنه میمونه بعدشم دلیل اینکه من و تو کل این اتاق بوی شیر گندیده میدیم همینه
هوسوک شروع به خندیدن کرد
+ عیبی نداره میریم حموم بوی خوب میگیریم
_ بوی این اتاقو چیکار کنیم ؟
+خوش بو کننده میزنم
_چرا میخوای موضوعو عادی جلوه بدی!
+ چون عادیه
_ واقعا که به غذای بچهشم اهمیت نمیده
+ یونگی چقدر غر میزنی
_من! من غرمیزنم ؟
+شاید حامله شدی دوباره
_ میشه لطفاً حرف بیخود نزنی .. بعدشم اگه حامله بشم خودم یه کاری میکنم که شیش قلو حامله بشی
+ اوووو از این کارام بلدی رو نمیکنی
_هوسوک چی شد که انقدر منحرف شدی!
+ از وقتی با تو آشنا شدم
غرغرهای یونگی و جوابهای بیربط هوسوک ادامه داشت تا اینکه هوسوک یونگی و بغل کرد و با خنده به سمت حموم رفتنپارت بعدی پارت آخره این فیکه 🥲
خیلی طولش دادم ولی بالاخره داره تموم میشه 🤭
![](https://img.wattpad.com/cover/261399727-288-k960276.jpg)
YOU ARE READING
Eternal Love (Completed)
RomanceName: Eternal Love (عشق ابدی) Main Couple:Sope (Hoseok🔝) Genres:Daily Life, Smut,Mpreg,Angst, Romance,Rape,Happy End,... .................................................... _مین یونگی یه نوجوون ۱۷ ساله بود که مادرشو از دست داد ...