باهاش کاری نداشته باش

595 36 5
                                    

●part 1

"Jimin"
از اینکه حقوقم رو امروز گرفتم خوشحال بودم،دو روز بعد تولد جیهیون بود،میتونستم حداقل براش کیک بخرم و خوشحالش کنم.
کل راه رو به همینا فکر میکردم که بالاخره به خونه رسیدم.
+جیهیون من برگشتم
جوابی از جیهیون نشنیدم،خونه کاملا در سکوت بود
+جیهیون؟
رفتم و با احتیاط در اتاق کوچک و نامرتب جیهیون رو باز کردم.
جیهیون رو تختش زانوهاش رو بغل کرده بود و سرش رو زانوهاش داشت گریه میکرد.
رفتم پیشش نشستم و دستمو گذاشتم پشتش و شروع کردم به اروم نوازش کردنش
+میخوای به هیونگ بگی چه اتفاقی افتاده؟میدونی من همیشه پیشتم دیگه؟
سرشو و بلند کرد و چشم های اشک آلود و قرمزش رو دیدم
با صدای لرزونی گفت:
#بابا...اون...چرا رفته رفته همچی داره بدتر میشه هیونگ؟
یعنی بابا باز کتکش زده؟ ولی من که روش کتک زدن بابارو میدونم،هیچوقت تاکید میکنم هیچوقت صورت فرد مقابلش رو بدون زخمی کردن ول نمیکنه،ولی جیهیون که زخمی یا کبودی ای نداشت.میدونستم داره دروغ میگه ولی به روم نیاوردم
بغلش کردم و بوسه ای روی موهاش کاشتم
+ششش...همچی درست میشه،قول میدم یه خونه برا خودمون میخرم و از دست بابا راحت میشیم.
با صدای باز شدن در جیهیون از بغلم بیرون پرید و با چشمای ترسیده اش بهم‌ نگاه کرد.
هدفونی که دو سال قبل با هزار تا بدبختی خریده بودم‌رو گذاستم‌ رو گوشاش،صدای اهنگ رو زیاد کردم و از اتاقش رفتم‌ بیرون
بابا طبق معمول مست بود و داشت تلو تلو خوران به طرفم میومد. خودم‌رو برای رفتار همیشگیش اماده کردم که اولین‌ سیلی رو روی صورتم‌حس کردم
÷باز پول نیاوردی مگه نه؟ خیلی بدردنخوری جیمین...خیلی،ای کاش هیچوقت پسری مثل تو نداشتم،
سکوت کردم،دیگه عادت کرده بودم به این‌ تحقیر کردن هاش.شروع کرد به مشت زدن‌ به صورتم،افتادم زمین و با دستام صورتم‌رو پوشوندم. لگد های دردناکش رو روی شکمم و قفسه ی سینه ام حس میکردم. کنترل اشک‌هام‌دیگه از دستم خارج شده بود. فقط خدا خدا میکردم زودتر تمومش کنه،حداقل دردم قابل تحمل باشه که بتونم به درس هام و تمرین هام برسم.
بالاخره مشت و لگد زدن رو تموم کرد،به زور بلند شدم و با کمک دیوار ها به به اتاقم رفتم،روی تخت دراز کشیدم
از وقتی مامانم کشته شده بود وضعمون همین بود،بابام معتاد الکل شد و همه ی مسئولیت ها افتاد گردن من.
با یادآوری مامانم لبخند محوی روی لب هام جا گرفت،چقد دلم براش تنگ شده بود...
اگه الان اینجا بود روی کبودی های بدنم رو بوسه بارون میکرد و بهم دلداری میداد.
ولی الان منم و یه روح خسته، خسته تر و تنها تر از همیشه
بعد از اینکه یکم‌دراز کشیدم و به بدبختی هام‌فکر کردم با زحمت خودم رو از رو تخت بلند کردم و کتابام رو از کیفم بیرون اوردم،در اتاقم رو باز کردم،بابام رو مبل خوابیده بود پس یعنی میتونستم ویولن تمرین کنم.
***
صبح ساعت ۶
***
با صدای زنگ گوشیم چشامو به زور باز کردم، نیم ساعت خواب برای هیچ انسانی روی زمین کافی نبود ولی دیروز حتما باید تمرین میکردم.
رفتم‌جلوی اینه و قیافم رو نگاه کردم، چقد داغون شده بودم
زخم روی لبم و کبودی زیر چشمم هم به تاثیرات بیخوابی اضافه شده بود،یکم آرایش کردم تا کبودی ها رو بپوشونم و حاضر شدم.
رفتم‌ جیهیون رو بیدار کنم که دیدم آماده نشسته
#صب بخیر هیونگ
+صب بخیر،زود بیدار شدی
#آره، یکم از درسام مونده بود اونارو خوندم
+خوبه،پاشو بیا صبحونه
#بابا بیداره؟
+نه
بعد از اینکه صبحونه رو خوردیم از خونه زدیم بیرون و اون به طرف مدرسه و منم به طرف دانشگاه حرکت کردیم
"Jungkook"
-یعنی داری به من میگی سوبین مواد رو داده به یه پسر بچه ی ۱۶ ساله که بفروشه؟ مگه من نگفتم قبل پول گرفتن به کسی مواد ندین؟
& بله متاسفانه و پسره هم الان پول نداره که بخواد جبران کنه
-سوبین رو اخراج کن و آدرس پسره رو پیدا کن
& چشم ارباب
بعد از اینکه چانیول از اتاقم خارج شد لیوان ویسکی توی دستم رو به طرف دیوار پرت کردم
از خشم‌داشتم نفس نفس میزدم
سوبین احمق کار خودش رو به یه پسر ۱۶ ساله سپرده و پسره نتونسته کارش رو درست انجام بده.الان ضررش رو هم خودش میخواد جبران که؟؟
یدونه سیگار درآوردم،گذاشتم بین لبام و روشنش کردم.
این‌اواخر اوضاع خیلی بهم‌ ریخته،حتی هر لحظه احتمال داره به عمارتم حمله بشه
نشستم رو مبل و شروع کردم با گوشیم ور رفتن تا وقتی که چانیول اومد.
& ارباب آدرس رو پیدا کردیم
-آماده باشین،شب میریم
چشمی گفت و از اتاق رفت بیرون
"Jimin"
بعد از یه روز طولانی و خسته کننده برگشتم خونه و داشتم‌با مواد غذایی کمی که خریده بودم شام میپختم که یکی درو زد.
جیهیون سریعا از اتاقش اومد بیرون
#کیه هیونگ؟
-احتمالا باباس
درو باز کردم و با یه مرد قدبلند با موهای مشکی و صورتی بشدت جذاب روبه رو شدم،
-پارک جیهیون؟
+برادرمه
بدون اینکه دعوتش کنم اومد تو و همراهش چند تا مرد درشت هیکل هم اومدن و رفت پیش جیهیون
-برادرت میدونه مواد میخری؟
از تعجب چشام گرد شد و به جیهیونی که از ترس داشت میلرزید نگاه کردم
-پولش کجاس؟
#من...من نتونستم ب...بفروشم
-حدس میزدم،الان یک دلیل بهم بگو که چرا نباید همین الان سر به نیستت کنم؟
#آقا من...من
+چقدر پول میخواین
با صدای محکمی گفتم که یهو فکر نکنه ازش میترسم با اینکه از درون عین چی ترسیده بودم
همه به طرفم برگشتن
-برادرت خوب میدونه
+هرچقدر باشه من پرداخت میکنم فقط دست از سر جیهیون بردار
با پوزخند ترسناکی رو لباش نزدیکم شد و چونه ام رو گرفت تو دستش
-یک هفته فرصت داری
و به همراه افرادش خونه رو ترک‌ کرد
حالا باید چه خاکی به سرم بریزم؟
___________________________________________

جیمینیی😭😭
خیلی دلم براش میسوزه
از جونگکوکم که ابهت میباره😈
خبب ووت و کامنت فراموش نشه✨️🦖
لاب یو آل💜💜

love has no rulesWhere stories live. Discover now