فرشته ی نجات

333 15 19
                                    

Part 7
"Jimin"
کلاس هام تموم شده بود و منتظر جونگکوک ولی بجاش یه پسر دیگه اومد سراغم.
~آقای جیمین،ارباب من رو فرستادن تا شمارو به عمارت برگردونم.
با اینکه اون رو یکبار قبلا تو عمارت دیده بودم ولی بازم حس خوبی نداشتم،جونگکوک گفته بود خودش میاد دنبالم و حتی اگه کاری پیش میومد مطمئنم بهم زنگ میزد
+جونگکوک کجاس؟
-ایشون کار مهمی براشون پیش اومد منو فرستادن
+باشه پس کمی صبر کن با جونگکوک حرف بزنم بعد بریم
گوشیم رو برداشتم و استرس گرفتن پسر رو‌به‌روم رو به وضوح دیدم،سعی کرد گوشی رو از دستم بگیره ولی دستم رو عقب کشیدم.
~نیازی نیست به ارباب جئون زنگ بزنین،ایشون الان کار دارن نباید مزاحمشون بشیم
+من زنگ میزنم اگه خیلی سرش شلوغ بود جوابمو نمیده
شماره ی جونگکوک رو میخواستم بگیرم که اون با ساق دستش زد به مچم کا باعث شد تلفنم بیوفته و از گلوم گرفت و منو محکم چسبوند به دیوار.
سعی کردم خودم رو از دستش نجات بدم چون محض رضای خدا نمیتونستم نفس بکشم.
~یا با من میای یا مجبورت میکنم باهام بیای
کم کم داشتم از هوش میرفتم که دستش رو از رو گلوم برداشت و افتادم رو زمین و بعد از چند بار سرفه کردن تونستم بالاخره دوباره نفس بکشم،سرمو بالا بردگ و جونگکوک رو دیدم که داره پسره رو به قصد کشت میزنه
+جونگو تمومش کن
رفتم و از بازوهاش گرفتم و سعی کردم بکشمش عقب ولی اون نسبت به من خیلی قوی تر بود
+جونگکوک بسه
نه اینکه دلم‌برای پسره سوخته باشه یا همچین چیزی من نگران جونگکوک بودم،جوری که از خشم رگ‌گردنش بیرون زده بود و مسره رو جوری میزد که احتمال میدادم دستای خودش هم‌ آسیب ببینه ولی موفق نشدن عقب بکشمش
بعد از اینکه یکم آروم تر شد دست از مشت زدن به سر و صورت پسره برداشت و یقه اش گرفت
-اگه یکبار دیگه دور و بر جیمین ببینمت جنازت رو تحویل خانوادت میدم،فهمیدی؟
پسره هیچ جوابی نداد که باعث شد جونگکوک بازم عصبانی بشه و سر پسره داد بزنه
-یونجون،فهمیدی یا بفهمونمت؟
رفتم جلو و دستای جونگکوک رو از یقه ی یونجون برداشتم و رفتیم سمت ماشین
همینکه نشستیم توی ماشین چونه ام رو گرفت و سمت خودش برگردوند و یکم سرم رو بالا برد تا بتونه رد دست های یونجون رو روی گردنم ببینه
-حالت خوبه؟
+آره...جریان چیه؟
-من یه رفیب قدیمی دارم،اون سر و کله اش پیدا شده
+من چه ربطی به اینا دارم؟
-هدف مافیا ها همیشه خانواده ی دشمنشونه
+بهم یاد بده چطوری باهاشون بجنگم
-چی؟
+بهم یاد بده چطور از خودم دفاع کنم؟
-مطمئنی آخه تو...تو خیلی
+کوچولوعم؟کیوتم؟
-آره
+کی گفته کیوت ها ضعیفن؟
-پس یادت میدم چطوری از خودت دفاع کنی
***دو ساعت بعد***
نشستم سر میز نهار که طبق معمول بار یسه نفر چندین نوع غذا چیده بودن
=لباس هاتون برای جشن عروسی آمادس
پس فردا جشن رو میگیریم از فردا هم آمادگی هارو شروع میکنیم
+پس فردا؟آخه گفته بودین دو هفته
-پس فردا میشی جئون جیمین
+چیه کیف میکنی؟
-آره بالاخره به خواسته ام رسیدم
+گمشو دوتامون هم میدونیم که چرا اینکارو کردم
-پس اون بوسه ها رو چطوری توضیح میدی؟
از زیر میز پاشو لگد زدم
+خفه شو
نامجون شروع کرد به خندیدن
+جونگو منو برگردون خونه وسایلم رو بردارم
-مگه چی مونده؟
+ویولنم
-خب دیگه ویولن نمیزنی
+چی؟
-گفتم نمیخوام ویولن بزنی
+داری شوخی میکنی مگه نه؟
+حتی دیگه دانشگاه هم نیازی نیست بری
عصبی شدم و چشام پر اشک شد، پا شدم و محکم صندلیم رو هل دادم و رفتم اتاق
"Jungkook"
=تو خیلی مریضی
-چرا؟
=چرا عین بچه آدم بهش نگفتی که تازه شو براش خریدی؟
فقط لبخند زدم
=روانی
"Jimin
به اتاق رفتم،درو با شدت باز کردم طوری که محکم به دیوار پشتش خورد ولی صحنه ای که دیدم همه ی حرصم رو برطرف کرد
ویولنی که کل عمرم آرزوی خریدنش رو داشتم رو برام خریده بود،واقعا که دیوونس‌.
تو شوک بودم تا حدی که حتی نمیتونستم تکون بخورم،لبخند پهنی زدم و به اشک هام اجازه ی جاری شدن دادم ولی اینبار نه بخاطر اینکه ناراحت بودم
حلقه شدن دستای جونگکوک رو دور کمرم حس کردم
-بنظرت من ‌کاری میکنم که لبخندت موقع ساز زدن رو از دست بدم؟بنظرت کی ضرر میکنه؟
+دیوونه
اومد جلوم و اشکام رو پاک کرد و نوک بینیم رو بوسید
-دیگه گریه نکن جیمی،از این به بعد همچی خوب پیش میره
+بهت اعتماد کردم،پشیمونم نکن
-میدونم مدت کمیه همو میشناسیم،میدونم احتما غیر ممکن بنظر بیاد ولی من عاشقتم شدم جیمین...
+عشق که قانون نداره جونگو
روی پنجه ی پام وایسادم تا هم قدش بشم و بوسه ی عمیقی رو شروع کردم
+قلبمو دادم‌ بهت، اگه بشکنیش استخونات رو میشکنم
با این حرفم خندید و دوباره لبام رو بین لباش گرفت
"Jungkook"
لباش رو داشتم میبوسیدم و میمکیدم،زبونم رو روی دندوناش کشیدم تا بهم اجازه ی مزه کردن اون حفره ی داغ رو بده
بعد از اینکه نفس کم آوردم سرمو عقب کشیدم ولی حتی چند لحظه هم نگذشته دلم برای طعم لباش تنگ شد
با دستاش هلم داد عقب و رفت سمت ویولنش
میدونستم خیلی ذوق میکنه،شروع کرد به زدن آهنگ fairytale،منم با لبخند گوش دادم،اینکه کسی که داشت آهنگ رو میزد جیمین بود لحظه رو برام خیلی خاص میکرد.
یکم ویولن زد تا اینکه بالاخره گذاشت زمین و برگشت سمتم و پرید تو بغلم

love has no rulesWhere stories live. Discover now