ازدواج

353 11 4
                                    

Part 8
"Jungkook"

بعد از حموم،کت و شلوارم رو پوشیدم و عطر مورد علاقمو زدم،موهامو درست کردم و رفتم جلوی اتاقی که جیمین داشت حاضر میشد تا اونم بیاد و باهم بریم،احساسات ناشناخته ی زیادی داشتم،خوشحال بودم ولی در عین حال حس بدی داشتم،بهرحال سعی کردم به احساسات منفی که بی دلیل بوجود اومده بودن رو نادیده بگیرم.
بعد از گمی صبر کردن در باز شد و جیمین با لباس سفیدش اومد بیرون.
-قسم میخورم یروز قراره با زیباییت سکته ام بدی
لبخند کیوتی زد که باعث شد دیگه نتونم جلوی خودم رو بگیرم و کمرش رو گرفتم و به خودم نزدیکش کردم و لباشو بین لبام گرفتم
دستاش رو پشت گردنم برد و شروع کرد به نوازش کردن موهام که لذت وصف ناپذيری رو بهم تزریق کرد
تا وقتی که نفس کم آوردیم از بوسیدنش دست برنداشتم.

-قسم میخورم یروز قراره با زیباییت سکته ام بدیلبخند کیوتی زد که باعث شد دیگه نتونم جلوی خودم رو بگیرم و کمرش رو گرفتم و به خودم نزدیکش کردم و لباشو بین لبام گرفتمدستاش رو پشت گردنم برد و شروع کرد به نوازش کردن موهام که لذت وصف ناپذيری رو بهم تزریق ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جناب جئون🙂

موچی✨️*۱ ساعت بعد*توی یه قصر بزرگ در حالی که چندین باند مافیا و مشاور ها و خامواده هاشون جمع شده بودن وایساده بودم،جایی که فقط من جدید بودم و بجز جونگو و نامجون کسی رو نمیشماختم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

موچی✨️
*۱ ساعت بعد*
توی یه قصر بزرگ در حالی که چندین باند مافیا و مشاور ها و خامواده هاشون جمع شده بودن وایساده بودم،جایی که فقط من جدید بودم و بجز جونگو و نامجون کسی رو نمیشماختم.حس بدی داشتم و استرس و اضطراب ومودم رو فرا گرفته بود.
گارسون ها رو دیدم که با سینی هایی که روشون لیوان های ویسکی و شراب داشت میگشتن،چه اشکالی داشت اگه منم یکم امتحان میکردم؟
یه لیوان ویسکی برداشتم و یکم خوردم و برعکس انتظارم بیش از اندازه تلخ بود،مردم این زهرمار رو چطوری میخورن؟بهرحال دست برنداشتم و با وجود تلخیش خوردمش
-خوبی؟
صدای جونگو رو از پشت شنیدم و برگشتم سمتش که چشمش خورد به لیوان خالی توی دستم
-اولین بارته؟
آره،خیلی بد بود
-صبر کن تاثیرش رو بزاره بعد نظر بده
یه مرد نسبتا پیر پیشمون اومد
°تبریک میگم جونگکوک شی
-ممنونم آقای هان
°همسرت به قدری زیبا و خوش اندامه که امکان نداره ازش خسته بشی،چند هفته یبار هم به ما قرضش بده،قول میدم خوش بگذره
با این حرفش چشمام گرد شد،یعنی اینا درمورد همسر بقیه اینطوری صحبت میکردن؟
به جونگو نگاه کردم که دستش رو جوری محکم مشت کرده که دستش سرخ شده و رگاش بیرون زده
-شما حق ندارین درمورد همسر من اینجوری صحبت کنین
°فکر میکنی بقیه نمیخوان داشته باشنش
دست جونگو رو گرفتم تا حداقل یکم آرومش کنم
-اهمیتی نداره کی اونو میخواد،خیلی افراد خیلی چیز ها رو میخوان مهم اینه که کی بدست میاره
لبخند مرد با شنیدن این حرف محو شد
°خوش بگذره جونگو
گفت و رفت پیش خانواده اش
-اهمیت نده،من نمیزارم اتفاقی برات بیوفته
+میدونم
به اطراف نگاه کردم و ناخوآگاه ذهنم به جیهیون رفت،همیشه از اینجور مهمونی ها خوشش میومد،اگه اینجا بود حتما خیلی خوشحال میشد.چشام پر اشک شد
-هی جیمین؟حالت خوبه؟
تلخندی زدم و اشکام رو پاک کردم
+آره خوبم فقط...اگه جیهیون اینجا بود...هیجی ولش کن
-اگه الان اینجا بود خوشحال میشد مگه نه؟
+آره،خیلی
-مطمئنم اگه اینجا بود دوست داشت تو‌ رو هم خوشحال ببینه
سعی میکردم با لبخند زدن جلوی اشک هام رو بگیرم
جونگکوک دستشو سمتم دراز کرد و تعظیم نصفه ای کرد
-افتخار رقص میدین؟
خنده ی کوتاهی کردم و دستشو گرفتم.باهم وسط سالن رفتیم،دستام رو گذاشتم روی شونه هاش و جونگو هم دستاشو دور کمرم حلقه کرد و شروع کردیم به رقصیدن.
نمیدونم بخاطر لمس های جونگکوک بود یا نوشیدنی که خوردم ولی بدنم داغ شده بود
کم کم مهمون ها رفتن تا جایی که فقط من و جونگکوک موندیم
جونگکوک خیلی راحت منو از زمین برداشت و منم پاهامو دور کمرش حلقه کردم
🔞🔞🔞
"سوم شخص"
جونگکوک داشت گردن جیمین رو میبوسید و میمکید و تا وقتی که مطمئن نمیشد ردش تا چند هفته میمونه سراغ نقطه ی دیگه از گردنش نمیرفت.
جیمین رو روی شونه اش گذاشت و اسپنک محکمی به باسن تپلش زد که باعث ناله ی کوتاه جیمین شد.
به یکی از اتاق ها رفت و جیمین رو روی تخت گذاشت و روش خیمه زد و بوسه ی خیسی رو شروع کرد.
جیمین کت جونگکوک رو درآورد و شروع کرد به باز کردن دکمه هاش درحالی که جونگکوک داشت خشن لب های جیمین رو میبوسید،طوری که جیمین به سختی میتونست جواب بوسه هاش رو بده.
جونگکوک از طعم شیرین لبای بیبیش دل کند و به سمت گردن جیمین هجوم برد. باید مطمئن میشد که رد های مالکیتش روی جای جای بدن جیمین خودشونو نشون میدن،به کمک جیمین پیراهنش رو درآورد و تن عضله ایش رو به نمایش گذاشت
جونگکوک لباس جیمین رو درآورد و شروع کرد به بوسیدن ترقوه هاش و کم کم رفت پایین تر و نیپل راست جیمین رو برد تو دهنش و شروع کرد با مکیدنش که ناله ی بلند جیمین به گوشش خورد.
وقتی از حساس شدن نیپلش مطمئن شد پایین تر رفت و روی شکم جیمین بوسه ی آرومی گذاشت و شلوار و باکسرش رو همزمان درآورد
-داگی شو
جیمین بدون هیچ حرفی داگ استایل شد
+جونگکوک زود باش
-جونگکوک اسپنک محکمی به باسن جیمین زد
-اسم من چیه؟
+جونگکوک
یه اسپنک دیگه
+آهه ددی
-خوبه
جونگکوک شلوار و باکسر خودش رو هم درآورد و رفت از روی میز لوب رو آورد و به انگشتاش زد و انگشت اولش رو آروم تو سوراخ ملتهب جیمین کرد که ناله ی جیمین بلند شد
+ددی آهه درد دارهه
-ششش تحمل کن بیبی بوی الان خوب میشه
انگشت دومش رو هم اضافه کرد و شروع کرد به حرکت دادن انگشتاش
بعد از اینکه از آماده شدن جیمین مطمئن شد انگشتاش رو درآورد و عضو کینگ سایزش رو یه ضرب وارد جیمین کرد و بعد اینکه کمی صبر کرد تا جیمین عادت کنه شروع کرد به حرکت کردن
-فاک تو خیلی تنگی
+نخیر تو...آهه زیادی بزرگی
جونگکوک سرعتش رو زیاد کرد
+آهه ددی من دارم میامم
بعد از چند ضربه جیمین روی ملحفه ها و جونگکوک هم توی جیمین خالی شد
🔞🔞🔞
جونگکوک روی تخت دراز کشید و جیمین رو محکم بغل کرد
-دیگه مال من شدی،امکان نداره ولت کنم
جیمین لبخند محوی زد و بعد از مدت کمی هر دو به خواب رفتن...
***روز بعد***
"jungkook"
صبح زود چشمامو باز کردم و جیمین رو دیدم که چقدر کیوت خوابیده،دستمو دور کمرش حلقه کردم و به خودم‌نزدیکش کردم و آروم پیشونیش رو بوسیدم تا اونم بیدار شه
-صب بخیر بیب
+صب بخیر
بلند شدم و جیمین رو براید استایل بغل کردم و به طرف حموم رفتم،دمای آب رو تنظیم کردم و توی وان نشستم،پشت گردن جیمین رو بوسیدم که باعث لرزش خفیف بدنش شد
کمی شامپو رو دستم ریختم و شروع کردم به شستن موهای نرم جیمین.
جیمین سرش رو روی شونه ام گذاشت منم دستامو دور شکمش حلقه کردم
با شنیدن صدای در زدن هردومون از جامون پریدیم
پاشدیم و حوله هامون رو پوشیدیم ،میخواستم درو باز کنم که صدای شلیک به گوشم خورد.
مچ جیمین رو گرفتم و بردمش پشتم،آروم درو باز کردم و ثانیه ای بعد چانیول که صورتش و لباس های کاملا خونی شده بود افتاد تو بغلم،گرفتمش و نشستم روی زمین
-چان؟چانیول؟
دیگه نه میتونستم چیزی بگم،نه میتونستم تکون بخورم،خیلی سعی کردم جلوی خودمو بگیرم ولی قطره اشک سمجی روی گونه ام سرازیر شد و راهو برای بقیه باز کرد.
چانیول رو توی بغلم تکون دادم ولی هیچ اتفاقی نیافتاد
-بیدار شو چان! بیدار شو عوضی من بهت اجازه ی ترک کردن منو ندادم
کلمه های آخرو تقریبا داد میزدم
صدای قدم های ینفر رو شنیدم و سرمو بردم بالا و یونجون رو دیدم که با یه اسلحه جلوم وایساده
اسلحه رو به سمت پیشونیم گرفت و پوزخند زد.انگشتش رو روی ماشه اسلحه گذاشت
پلکامو محکم روی هم فشار دادم،یعنی اینجا آخرش بود؟
صدای شلیک اسلحه توی کل اتاق پیچید و لحظه ای بعد صدای خس خس سینه ی فردی که داشت آخرین نفس هاش رو میکشید،تنها صدایی بود که به گوش میخورد...
___________________________________________
هایی گایز من اومدم با پارت جدید
حرفی برای گفتن ندارم😑
ووت و کامنت فراموش نشهه✨️🦖
تنک یو آل💜💜

love has no rulesWhere stories live. Discover now