نگاهی به جنگل بزرگ و مه آلودی که اون سمت مرز پک خودشون قرار داشت، انداخت. خوب میدونست حق نداره پاش رو اون سمت مرز بزاره و وارد محدودهی پک جئون بشه، ولی خب کی گفته اون امگای تخس و شیطون قراره به قانونها، و بایدها و نباید های این دوتا قبیله گوش بده؟
مخصوصا حالا که تعریف اون چشمهی آب گرمی که در بطن جنگل مخفی شده بود رو، شنیده بود.
نگاهی به اطرافش انداخت و بعد از این که مطمئن شد، آلفاهای محافظی که همیشه دنبالش بودن اون اطراف نیستن، با شوق و ذوقی که همیشه موقع بازیگوشیهای مخربش به سراغش میاومد، وارد جنگل شد.
با کنجکاوی اطرافش رو نگاه کرد و آب دهنش رو قورت داد. اون جنگل درست مثل گفته های مادرش، پر از مه و درختهای بزرگ و غول پیکر بود، که ترس رو مهمون قلب آدم میکرد.
باید اعتراف میکرد کمی ترسیده بود اما اون امگا کوچولو تخس تر و شیطون تر از این حرفها بود. در واقع کنجکاویش به ترسش غلبه کرد و به راهش ادامه داد.با هر قدمی که برمیداشت، صدای خورد شدن برگها و شاخههای خشک توی محوطهی مه آلود و خلوت جنگل میپیچید و حتی چندبار با جنبش بوتههای کوتاه و بزرگ از جا پرید.
اما نه تنها بیخیال نشد، بلکه فقط به خودش دلداری داد که اتفاقی قرار نیست بیوفته و بعد از اینکه یه نگاه کوچیک به اطراف انداخت، سریع برمیگرده خونه.توی همین فکرها بود که صدای قل قل چشمهی آب گرم، به گوشش رسید و جیمین کاملا بیخیال ترس شد و با کنجکاوی صدا رو دنبال کرد.
با قدمهای کوچیک و چابکش، از روی شاخهی درختها پرید و هوای مه آلود رو نفس کشید. هوای پر از طراوت بود و شبنمهای کوچیک و خنک، روی مژههاش نشسته بودن و حس خوبی بهش میدادن.
به قدری غرق لذت بردن از آب و هوا خنک و مرطوب جنگل بود که فراموش کرده بود نزدیک دورهی هیتشه. و این موضوع که قانون پک رو شکسته بود و به جنگل ممنوعه اومده بود، ذرهای براش اهمیت نداشت.بلاخره به منبع صدا رسید.
پردهای از شاخ و برگهای بید مجنون رو که جلوی دیدش رو گرفته بود و اون چشمهی وسوسه کننده رو در بطن جنگل مخفی کرده بود، کنار زد.
وارد دهلیز شد که دهنش از تعجب باز موند و چشمهاش برق زد. اونجا درست شبیه یه قطعه از بهشت بود که به دست الههها ساخته شده بود.
آبشار نسبتا کوچیکی که از تپهی بالایی سرچشمه میگرفت، با ملایمت و آرامش، روی سنگهای مرمر سفید سر میخورد و خودش رو در آغوش چشمهی آب گرمی که بین درختهای بید مجنون پنهان شده بود، رها میکرد.بخار غلیظی که از سطح چشمه بلند میشد، چشم رو نوازش و جیمین رو وسوسه میکرد، تا سریعتر خودش رو به اون گرمای لذت بخش بسپره.
با ذوق دستهاش رو بهمکوبید و قدمی برداشت، که با صدای بمی که از پشت سرش شنید، سرجاش متوقف شد.
_جایی تشریف میبری امگا کوچولو؟
به قدری ترسیده بود که جرئت نگاه کردن به پشت سرش رو نداشت. احساس کرد صاحب صدا نزدیکش شد و چیزی نگذشت که نفسهای گرمش رو، روی گردن حساسش احساس کرد و از جا پرید:
_هین...
![](https://img.wattpad.com/cover/353792464-288-k2483.jpg)
YOU ARE READING
𝐌𝐲 𝐑𝐞𝐝 𝐖𝐢𝐧𝐞
Werewolf𝐍𝐚𝐦𝐞: 𝐦𝐲 𝐫𝐞𝐝 𝐰𝐢𝐧𝐞 ☀︎︎ 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞: 1*8, 𝐟𝐥𝐮𝐟𝐟, 𝐦𝐩𝐫𝐞𝐠, 𝐫𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞, 𝐦𝐚𝐟𝐢𝐚, 𝐎𝐦𝐞𝐠𝐚𝐯𝐞𝐫𝐬𝐞 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞: 𝐤𝐨𝐨𝐤𝐦𝐢𝐧 𝐧𝐚𝐦𝐣𝐢𝐧 𝐭𝐚𝐞𝐠𝐢 𝐡𝐨𝐩𝐣𝐨𝐧𝐠 𝐚𝐭𝐞𝐞𝐳 𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫: 𝐧𝐢𝐧𝐚 ❥︎ 𝐄𝐥𝐠𝐚 جونگکوک...