part 6

466 96 17
                                    


***
یونگی دم عمیقی گرفت و رایحه‌ی جفتش رو نفس کشید و به قدری تمرکز کرد که چشم‌های گرگش به قرمز تغییر رنگ‌ داد. رد رایحه‌ی غلیظ و شیرین جفتش رو گرفت وبا سرعت شروع به دویدن به سمت کلبه‌ی چوبی و زیبای پسر کرد.

جنگل بخاطر بارونی‌ که دیشب بی وقفه باریده بود، مرطوب و خیش بود و با هر پرش یونگی بین شاخ و برگ درخت‌ها‌، خز‌های شکلاتی رنگش گلی می‌شد.

سرعتش به قدری زیاد بود که با هر پرش، زمین زیر پاش می‌لرزید و تمام حیوانات ریز و درشت جنگل، از ترس و برای در امان موندن از خشم آلفای عصبانی، ازش دور می‌شدن.

حالا که جونگ‌کوک برادرش رو به زور و به بهانه‌ی تقدیر از اونجا برده بود، پس یونگی هم حق داشت برای داشتن امگاش بجنگه و به دستش بیاره.

زوزه‌ی بلندی کشید، که صداش به گوش تهیونگی که از زمان دیدن و نزدیکی به آلفاش هیت شده بود و لخت روی تخت کینگ سایزش افتاده بود، رسید.

امگا با بدنی داغ کرده و لخت، از جاش بلند شد و با سرعت از پله‌های کم کلبه‌اش پایین اومد و در ورودی رو قفل کرد تا آلفای عصبیش یهو وارد حریم شخصیش نشه.

دوباره به اتاقش برگشت و با عجله سمت کمدش رفت و بعد از این‌که حجم زیادی از اسلیک رو که بخاطر استشمام رایحه‌ی آلفاش، رون‌هاش رو کثیف کرده بود، پاک‌کرد.

یه شلوار ورزشی گشاد و تیشرت خنک نخی پوشید و با چند نفس عمیق سعی کرد رایحه‌ی لیمو شیرینش رو که حالا به شدت غلیظ شده بود، کنترل کنه. اما با فکر کردن به نزدیکی آلفاش، بلافاصله هم رایحه‌اش غلیظ شد و هم اسلیک خوش بو و داغش، از سوراخش بیرون‌ زد و شلوار ورزشیش رو کثیف کرد.

سینه‌های کوچیک و گردش، که بخاطر دوران هیتش کمی حجیم تر شده بود، از زیر تیشرت نخیش خودنمایی می‌کرد و تهیونگ رو خجالت زده می‌کرد‌. اما به هرحال از لخت بودن جلوی چشم‌های اون گرگ گرسنه که مدام به در می‌کوبید و اصرار می‌کرد تهیونگ در و باز کنه، بهتر بود.

به قدری شلوارش از اسلیک خیس شده بود، که کم کم داشت تصمیم می‌گرفت از پد‌های بهداشتیش استفاده کنه، که با ضربه‌ی محکمی که به در چوبی کلبه خورد از جا پرید.

_تهیونگ چه غلطی داری می‌کنی؟ این در کوفتی رو باز کن.
بیخیال پد شد و با دو خودش رو به طبقه‌ی پایین رسوند‌‌‌.

نفس عمیقی کشید و نزدیک در شد و گفت:
_از اینجا برو، الان نمی‌تونم باهات حرف بزنم.

مشت محکم دیگه‌ای به در خورد و آلفا با صدای بمش غرید:
_در رو باز کن تهیونگ. بوی هیتت کل جنگل رو برداشته.

تهیونگ عصبی دست‌هاش رو مشت کرد و فریاد زد:
_برای همین نمی‌تونم باهات حرف بزنم احمق. از اینجا بر...آههه...چه غلطی داری می‌کنی؟ چرا رایحه‌ات رو زیاد می‌کنی؟

𝐌𝐲 𝐑𝐞𝐝 𝐖𝐢𝐧𝐞Where stories live. Discover now