part 4

496 103 21
                                    

گرگ سیاه با شنیدن زوزه غمگین بلندی که به گوشش آشنا می‌اومد، دست از بازی با گرگ کاراملی رنگ، برداشت و نگاهش رو به سمت جایی که صدا ازش اومده بود، داد.

یوری که مکث دوستش رو دید، سرش رو بلند کرد و رد نگاه گرگ رو گرفت و با سر به سینه‌ای زد تا توجهش رو جلب کنه.

گرگ سیاه آلفای بی توجه به صدا زدن‌های نامزد سوریش، با سرعت به سمت منبع صدا حرکت کرد و با هیبت بزرگش شاخه‌ی درخت‌هایی که سر راهش قرار می‌گرفتند رو می‌شکوند‌ و کنار می‌زد. جونگ‌کوک می‌تونست گرگ سفید و کوچولوی جفتش رو ببینه که با چابکی بین درخت‌ها می‌جست و ازش دور می‌شد.

جیمین با دلی شکسته لابه‌لای درخت‌ها می‌دوید و می‌خواست خودش رو به هیونگش برسونه. دلش شکسته بود و فقط می‌خواست به یه جای امن پناه ببره و از اونجا دور بشه. اما با صدای کوبش پنجه‌های قوی که از پشت سرش شنیده می‌شد ترسید و ناچار نگاهی به عقب انداخت.

با دیدن گرگ سیاه و بزرگ جفتش که با خشم دنبالش می‌کرد، سرعت دویدنش رو بیشتر کرد که پاش به ریشه‌ی بیرون زده‌ی درختی گیر کرد و با شدت زمین خورد.

جونگ‌کوک با خوشحالی خرناسی کشید و با یک جهش روی بدن دردمندش خیمه زد. جیمین ترسیده بود اما سعی کرد موضعش رو حفظ کنه، پس با خشم غرید و دندون‌های نیش تیزش رو به رخ جفت سیاهش کشید و سعی کرد با ورجه وورجه کردن، از حصار بدن گرگ بیرون بیاد. جیمین پیش خودش فکر می‌کرد خیلی ترسناک شده، اما در واقع شبیه پاپی کوچولویی بود که سعی داره برای جفتش ناز کنه.
جونگ‌کوک از دیدن تقلاهای بی‌فایده‌ و کیوت جفتش خنده‌اش گرفته بود و ته دلش داشت ضعف می‌رفت، اما به روی خودش نیاورد و با همون چشم‌های جدی بهش خیره شد.

جیمین که دیدی تقلاهاش بی فایده‌اس، در یک حرکت دندون‌های تیزش رو توی گردن قطور گرگ سیاه فرو کرد و با تمام وجودش گازش گرفت.
درد بد و آزار دهنده‌ای توی گردن جونگ‌کوک پیچید و باعث شد کمی عقب بره و راه رو برای گرگ کوچیک‌تر باز کنه. با درد زوزه‌ی آرومی کشید و به جفتش نگاه کرد.

جیمین که آزاد شده بود، با خشم تبدیل شد و بی اهمیت به لخت بودنش، به سمت گرگ سیاه حمله ور شد و با مشت‌های کوچیک و کیوتش به سر و صورت گرگ کوبید و شکایت و گله کرد:
_تو، گرگ بیشعور...
مشت محکمی دیگه‌ای به سر گرگ زد که باعث شد جونگ‌کوک یه چشمش رو ببنده و گوشش رو پایین بیاره:
_مرتیکه دیک‌هد، ازت متنفرم!
و با آخرین مشتی که به کتف گرگ کوبید، زد زیر گریه.
جونگ‌کوک عصبی از مشت‌هایی که حواله سر و صورتش می‌شد، تبدیل شد و دست‌های کوچیک و کیوت پسر رو با دو دستش گرفت و غرید:
_چه مرگته وحشی؟ آروم بگیر.

جیمین با چشم‌های اشکیش، به آلفا زل زد و با تمام قدرتش دست آلفا رو گاز گرفت.

جونگ‌کوک دادی کشید و دست جیمین رو ول کرد و با دست دیگه‌اش جای گازش رو فشار داد و چهره‌اش رو جمع کرد:
_به جای این وحشی بازی‌ها حرفت رو بزن.
جیمین عصبی و متعجب، گفت:
_من حرف بزنم؟ مثل اینکه این تو بودی که داشتی اون آلفای ماده رو لیس می‌زدی و با پوزه‌های چندشت می‌بوسیدیش!
جونگ‌کوک یه تای ابروش رو بالا انداخت و گفت:
_اوه، پس امگا حسودیش شده؟
پسر کوچیک تر از حرف آلفا بیشتر عصبی شد و همونطور که با هر کلمه‌اش، به سینه‌ی برهنه‌ی آلفا ضربه می‌زد، گفت:
_حسودی؟ نه ممنون. من فقط فهمیدم آلفا های جئون واقعا لاشی و بی مسئولیتن. توی عوضی من و مارک کردی و مثل ترسوها یک هفته خودت و قایم کردی و اصلا از خودت نپرسیدی جفتت کجاس!
بعد بی توجه به آلفا، تبدیل شد و شروع به دویدن کرد.
جونگ‌کوک عصبی از رفتار امگاش خرناسی کشید و بعد از این‌که تبدیل شد، دنبالش دوید. قبل از این‌که جیمین زیاد ازش دور بشه، با پرش بلند خودش رو بهش رسوند و روش خیمه زد‌.
به خاطر پیوند روحی و جفت شدنشون، باند ذهنیشون باز شده بود و می‌تونستن با فرستادن امواج ذهنی باهم حرف بزنن و نیازی به تبدیل شدن نداشتن.

𝐌𝐲 𝐑𝐞𝐝 𝐖𝐢𝐧𝐞Where stories live. Discover now