chapter 2

149 50 33
                                    

ماهی ها با دم های بلند و چین دار توی اکواریوم شناور بودن. رنگ های مختلفشون به همراه صدای قل زدن اب داخل پمپ هوا، باعث میشد هیون به بوی نامطبوع ماهی فروشی توجه نکنه.

اسکناس هایی که ماما بهش داده بود، توی مشتش مچاله شده بودن و پسر هیجان زده بین آکواریوم ها میچرخید تا یه ماهی قشنگ که اسمش چارلی نیست و یه صاحب ترسناک نداره رو پیدا کنه. مادربزرگ به محض شنیدن ماجراجویی نوه اش این پیشنهاد رو داده بود و هیون همونطور که روی زمین دراز کشیده و شیرینی میخورد اجازه داد ماما روی زخم هاش چسب بزنه و گاهی غرغر کنه که حواسش کجا بوده.

به سقف چوبی مادربزرگ نگاه میکرد ولی توی سرش پر از ماهی کوچولوهای تپلی و قرمز با رگه های سیاه بود که میتونست بخره. درضمن، چارلی اصلا اسم مناسبی نبود. میتونست یه جور بهتر صداش کنه چون دیگه مال خودشه.

_ از شیشه فاصله بگیر داری میترسونیشون.

مغازه دار با بدخلقی گفت و بکهیون فورا دست هاش رو از روی شیشه برداشت. ماهی ها توی اکواریوم میچرخیدن و از پایین با چشم های رک زده نگاهش میکردن. بقیه هم اون رو اینجوری میدیدن؟ همونجور که هیون، بابا و مرد مو شرابی رو دیده بود. انگار که تو اکواریوم گیر کرده باشه. اون ها قدی بلندتر از حد معمول و چهره های درهم رفته داشتن. کنار تور ماهی گیری ایستاده بودن و میخواستن بهش اسیب بزنن.

به انجل کوچولو با پولک های نقره ای و خط های طلاییش، اخم کرد و بیرون دوید. اون شبیه هیچکدومشون نبود. ماما میگفت که پسر بزرگی شده و باید از پس خودش بربیاد. البته که میتونست. اون یه بچه ی احمق با پلیور بافتنی زرد رنگ نبود که روش یه شلوار جین سرهمی پوشیده باشه و موهای لخت کوتاهش رو به شکل نامرتب با کش موی قرمز ببنده‌. و به طور نامحسوس کش کوچیکی که وسط سرش یه دسته کوچولو و شلخته از رشته موهای سیاه درست کرده بود رو باز کرد و اینبار مرتب تر جمعشون کرد تا چتری هاش تو صورتش نیان. معلمشون گفته بود چشم های بامزه ای داره که بهتره پشت مو ها پنهانشون نکنه.
بک میخواست ازش تشکر کنه ولی شبیه احمق ها بهش اخم کرده بود و بعد خجالت زده از ریکشنش فرار کرده بود.

اون باید شجاع تر میبود و برای همین سمت جنگل راه افتاد. باید مغازه ی اقای مو شرابی رو پیدا میکرد و چارلی رو میخرید. پیدا کردن یه شبیه سازی از خواسته اش، شجاعانه نبود و هیون یه ماهی انجل احمق نیست که از مردم غول اسای پشت شیشه بترسه.

بکهیون حافظه تصویری خوبی داشت بنابراین پیدا کردن مغازه اش اصلا کار دشواری نبود. بخصوص اینکه جلوی مغازه حالت شیروونی کوچیک بنفش تیره داشت و از سایر بخش ها متمایزش میکرد. در سبز رنگ و رو رفته اش رو باز کرد و قبل از اینکه برنامه ی پسر نترس بودنش کنسل شه و سمت جنگل بدوه، در رو پشت سرش بست.

ورودش باعث شده بود زنگوله های بالای در صدای کمرنگی ایجاد کنن. یه زنگ دست ساز متشکل از لوله های فلزی باریک و چند مجسمه اسکلت.

WeirdosWhere stories live. Discover now