⊶ 𝙁𝙖𝙠𝙚 𝙀𝙜𝙤 ⊷

65 17 9
                                    


چپتر ۲ :‌ ایگو تقلبی

لگد محکمی روی شونه کای زده شد ، سرباز با پوتین های سیاه و چرمی که به واسطه تیربرق چربی واکسش وسواس عجیب اون رو توی تمیز بودن نشون میداد نقطه ای که لگد زده بود رو فشار داد. شونه کای با فشار اون به زمین چسبیده بود و به خاطر حالت گربه ای و جمع شده بدنش درد مغلوب کننده ای توی کمرش پیچید اما نباید جز گره دادن به ابروهاش از چیز دیگه ای مینالید. اون اجازه ابراز هیچ نوع حسی جز اون درد فیزیکی رو نداشت. لگد بعد به دلش زده شد که از دردش حدس زد درست وسط روده بوده. زانوش رو توی خودش جمع کرد و به کمر پخش زمین شد. چان با این که توی دل فریاد و نفرت به همه دنیا حواله میکرد تنها نظاره گر ازار دیدن و قلدری علیه برادری ناتنی خودش شد.
سرباز الفا که حالا با دیدن مدال براق نقره روی سینه اش فهمید سِمَت مهمتری داره نه میخندید نه پوزخند میزد نه مسخره میکرد. انگار تنها با دیدن درد کشیدن موجودی پایین تر از خودش خشنود میشد. دیدن برق و درخشش ناشی از اون تفاوت طبقاتی همیشه توی چشم مرفه هایی که تنها شامل الفاها بود چیز جدیدی نبود و نیست. بتاها زندگی کردن باهاش رو یاد گرفته بودن چون این جبر بود اما اونها درک نداشتن و تنها درد حقیقی رو فقط هترو میچشیدن.
صورت جوان الفا به کای نزدیک شد ، نفسش که اغشته به بوی تنباکو بود به صورت توهم رفته اش خورد:«مگه جایگاهت رو بلد نیستی؟»

بی درنگ جواب داد:«بلدم قربان»

_ پس درست و حسابی کار کن ، نکنه واقعا از کتک خوردن لذت میبری ؟

کتک خوردن وعده ای ساده در کنار سوپ رقیق و بی طعم سبزیجات و نون خشک اون معدن بود. کسی اون قوانین قلدرانه رو علیه بتاها وضع نکرده بود اما الفاها در سرتاسر شهر برای ارضا ایگو و غرورشون هرجور که میلشون میکشید بتاها و تحقیر میکردن و این رفتارهای وحشیانه الفاها اونجارو شبیه اردوگاه کار اجباری کرده بود. به هرحال گاهی سختی کار به قدری طاقت فرسا بود که دست کشیدن و استراحت بیشتر از خواسته قلبی یک واکنش غیر ارادی برای زنده موندن بود. اما ۱۵ ساعت کار در روز تنها زمان استراحتش شامل وقتی حدودا پنج الی ده دقیقه ای غذا خوردن میشد. ساخته شدن اون تونل و ریل ها خیلی واجب تر از زنده نگه داشتن بتاها بود. هرچند جمعیت زیاد سئول به قدری پرتراکم بود که با کشته شدن عده ای از اونها از خستگی و گرسنگی توجه دولت توتالیتر مدرن کره جلب نشه. به هرحال قانون خانواده تک فرزندی و فلسفه ظهور تراشه هایی که قاتل حس بودند وسیله ای برای کنترل جمعیت بود و از قضا اون کارها سنگینی که تنها شامل حال افرادی با کمترین امتیاز اجتماعی یا جایگاه پر ریسکی مثل پنج مجرم متمایز راه دیگه ای برای کنترل جمعیت میشد. کسی از مرگ بتاها اونجا شکایتی نداشت ، حتی خودشون. چون این یکی از اهداف اون پروژه ها بود.
کای به سختی روی زانو نشست. چانیول میتونست ببینه برای بروز ندادن هیچ حسی با خود حقیقیش در جداله. میدونست کای الان برای گلاویز شدن و فحش دادن به همه اجداد اون الفا پر از انگیزه هست اما جنگ با اراده اش برای پنهان باقی گذاشتن هویتش چالشی که بود که هر چهارتای اونها همه روزه باهاش درگیرن.

┎HETERO┒Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ