‏⊶ 𝙇𝙤𝙫𝙚 𝙞𝙨 𝙬𝙖𝙧 ⊷

19 4 19
                                    

چپتر ۲۹ : عشق جنگه

قدم های سستش رو جلو برداشت و دیگه توجهی به چهره شرمسار لوهان نکرد. تمام هوارو بلعید اما کافی نبود:«امکان نداره ، چطور میتونین بهش اعتماد کنین ؟»

لوهان سرش رو به سختی بالا اورد. انگار یک قلاب اهنی به گردنش اویزون بود و دیدن چهره ترسیده بکهیون همه چیز رو خراب تر میکرد:«بکهیون اون تنها کسیه که بعد از سوهو راجب اوپیا تحقیق کرده»

_ اگر چیزی میدونست تا قبل از پیدا شدن سوهو حلش میکرد

_ راهی که من همیشه توی ذهنم داشتم یه فرعی بود

صدای حق به جانب و بم مرد توی اون چهار دیواری سفید پخش شد. از جاش بلند شد. زمان ایستادن کمی کمرش خم بود و موهای کوتاه و تراشیده اش خم ابرو و چهره سردش رو بیشتر به نمایش گذاشته بود. انگشت هاش رو اطراف میله ها حلقه کرد. سایه های راه راه روی صورتش نقش بستن و با چنان مکثی برای زدن حرفش به اون دو خیره بود انگار قصد خوندن ذهنشون رو داره.

_ اگر میدونستم جایی هست که منبع این همه هتروعه ، خیلی زودتر از سوهو همه چیز رو تموم کرده بود

پوزخندی زد و با اشاره بهش سمت لوهان برگشت:«میبینی همچنان گستاخه و اون وق...»

حرفش رو خورد و اب دهانش رو قورت داد. چند ثانیه فکر کرد و چشمش رو بین اون دو چرخوند. لوهان سکوت کرده بود اما میدید که مضطربه و ییفان همچنان بهش خیره بود. قبل از دیدن اون چهره منحوس لوهان گفت که اون راه پنج کشته بهشون داده بود.

_ منظورت چیه ؟ مگه هترو ها چه کاری میتونن بکنن ؟

گوشه ماهیچه لبش بالا رفت. از سکوت لوهان خسته بود. جوری توی خودش فرو رفته بود که انگار اصلا نمیفهمه اونجا چه خبره. ییفان از میله های نیم دایره ای که براش شبیه قفس بود دور شد. جوری اونجا دور انداخته شده بود انگار که یک حیوان وحشی و سمی هست. اما غروری که توی تمام اتیکت های رفتاریش موج میزد نشون میداد حتی بعد از اون همه وقت تصمیمی برای تغییر نداره.

_ یعنی هیچ وقت به این فکر نکردین که چرا هترو ها تراشه رو پس میزنن ؟‌ چرا اون ها خون کثیف خونده شدن و طرد شدن و نابودیشون برای سیاست هیونگتو و زنده نگه داشتن اوپیا بهترین کار بود ؟

شبیه دیوانه ای از تاریکی سقف کج زندان به روشنایی برگشت. درست پشت میله ها و لبخند زد:«اونها پسش نمیزدن ، اونها نابودش میکردن»

با خشمی که توی وجودش دمیده میشد به میله ها لگد زد:«پس چرا اینهارو بهش نگفتی ؟ حتما باید این همه سال صبر میکردی ؟‌»

لبخند روی لب های ییفان محو شد. میدونست اشاره بکهیون به کیه. به صورت بهت زده لو نگاهی انداخت و زیر لب غرید:«بهت گفتم ، اون موقع هتروها برای من روی درخت رشد نمیکردن که دونه دونه بچینمشون»

┎HETERO┒Where stories live. Discover now