این قسمت وو زودتر آپ کردم .. بخونیدددد زودتر
منتظر کامنتا هستماااا
---------------
جان و ییبو همان شب بعد از رفتن رزالین برای سیگار کشیدن شانه به شانه در کنار هم ایستاده بودند . ییبو اینبار سکوت را شکست
" رزالین بود اسم دوست دخترت ؟"
جان از سوال ناگهانی ییبو تعجب کرد
" همکارمه "
ییبو لبخند شیطنت امیزی زد
" کلک بازی در نیار . حسی بهش داری و این معلومه که فقط همکار نیست "
جان خندید و چهره اش خوشحال بود
ییبو برای خود اینطور تعبیر کرد که حتما حس عمیقی به رزالین دارد ولی نمیدانست چرا حس سنگینی میکند .
جان اخرین پک را به سیگارش زد
" پنج روز دیگه وقت داریم . تا از شر این خوان خلاص شیم "
ییبو از اینکه جان از ضمیر ما استفاده میکند ان هم برای مشکلی که تماما به چااون و ییبو مربوط است حس شرمندگی میکرد
" تو مسئولش نیستی جان . خودمون بهش فکر کردیم وپول آماده میشه "
جان به ییبو خیره شد .
" چرا اینطوری نگام میکنی ؟"
جان اهی کشید
" میترسم الان دوباره یه تعظیم کنی و بزاری بری بالا . "
" چرا باید همچین کاری کنم ؟"
" چون دیروز همینکارو کردی . انگار نه انگار که .."
ییبو نگذاشت ادامه بدهد
" متاسفم ."
و به چشم های درخشان جان نگاه کرد و سرش را پایین انداخت
" تو غریبه نیستی برام . واقعا رفیق خوبی هستی . "
جان از لحن کیوت وارانه ی ییبو خنده اش گرفته بود
" هممم بزار حدس بزنم چه قدر از من کوچکتری .. "
ییبومتعجب گفت
" فک کنم هم سن و سال باشیم . من 23 سالمه ."
جان چشمانش گرد شد ولی سعی کرد به روی خودش نیاورد بدون اینکه فکر کند سریع گفت
" چقدر زود ازدواج کردی "
ییبو ناراحت شد . جان سریع ادامه داد
" باورم نمیشه ما هم سنیم .."
دروغ گفت ولی عمیقا دلش میخواست هم سن و سال هم باشند .فکر میکرد اینطوری ارتباط بهتری با هم میگیرند .
YOU ARE READING
love in silence
Adventureژانر داستان : رمانس ،درام انگست .بی ال.روانشناسی، ادونچز ،اسمات ییبو تاپ . جان و ییبو دو غریبه ای که با زخم هایی بزرگ ،به آرامی به سمت هم کشیده میشوند . یکبار در هفته آپ میشه تا قسمت ۱۷ رو هر روز آپ کردم ولی از اون به بعدش و هفته ای یکبار .