سلام ییجانی ها ی عزیز
منتظر این قسمت بودین ؟ منتظرتونم شدیدااا ..
ووت و کامنت اصلا یادتون نرهههه خیلی دلم تنگیده براتون ..
لاوز
_______
میدونم نباید خسته شد ..میدونم زندگی ادامه داره .. فقط دلم میخواست یه وقتایی ، یه جایی ، یه گوشه ای وایسم داد بزنم
خستم و یکی بفهمه چی میگم !
نه که فقط بشنوه ها .. بفهمه .. !
______________
ییبو با صدای جان از خواب بیدار شد ..
جان داشت برایش اهنگی میخواند .. ییبو با خوشحالی چشمانش را بازکرد و با ذوق گردن جان را به سمت خودش کشید
" لعنتی . "
جان لبخند زد
" نکن ییبو.. باید به کارارمون برسیم .. کلی خوابیدیم .. کی میری استودیو ؟"
ییبو نفس عمیقی کشید رویش را برگرداند و خوابید
" بزار بخوابم جان .. خیلی خستم . "
جان سر ییبو را به سمت خودش برگرداند و پتو را از رویش کشید ..
" بدو وگرنه زنگ میزنم یوبین بیاد به زور برت داره ببره .. "
ییبو اخم کرد و بالشت را روی سرش کشید
" نه .. میخوام بخوابم .. "
جان با شیطنت به سمت ییبو رفت .. توی گوشش فوت کرد و گردنش را بویید
" همممم ... بوی وانگ ییبو .. "
ییبو با لذت خندید
" چیه تنت میخاره ؟ حیف االان نمیتونم به حسابت برسم .."
جان تیشرت نازکش را در اورد .. ییبو توانست جای کبودی ها و بخیه ها را به خوبی ببیند و ناراحت به بدنش خیره شد . جان معذب شد ..
" ییبو ؟ کبودی ها اذیتت میکنه ؟"
ییبو بلند شد و کمر جان را گرفت
" این چه حرفیه جان ؟ نمیتونم ببینم این بلا سرت اومده.. دیونه میشم .. عصبی میشم .. "
جان بیخیال خندید
" اما الان خوبم .. انقد که میتونم فشار وانگ ییبو رو تحمل کنم .. "
ییبو خنده ای زورکی کرد .. شکم جان را بوسید
" من که از خدامه ولی بزاریم تو بهتر بشی . داروهاتو کامل کنی .."
جان اهمیتی نداد و میخواست لباس ییبو را در بیاورد
ییبو سریع مخالفت کرد
جان تعجب کرد
" من حالم خوبه یییو .. خب ؟"
YOU ARE READING
love in silence
Adventureژانر داستان : رمانس ،درام انگست .بی ال.روانشناسی، ادونچز ،اسمات ییبو تاپ . جان و ییبو دو غریبه ای که با زخم هایی بزرگ ،به آرامی به سمت هم کشیده میشوند . یکبار در هفته آپ میشه تا قسمت ۱۷ رو هر روز آپ کردم ولی از اون به بعدش و هفته ای یکبار .