سلام خیلی زود یک هفته دیگه هم گذشت و خیلی خوشحالم با من همراهیدمثل همیشه منتظرتونم
لاویو
______
چون دوستت دارم راهی پیدا خواهم کرد"
تا نور زندگی تو باشم ، حتی اگر در تاریکترین و دلگیر ترین حال خود باشم
"آیا میتوانم ؟
_______
یکماه بعد
جان چشمانش را باز کرده بود ..بعد از دوساعت ریکاوری به بقیه اجازه داده بودند توی اتاق بیایند ..
ییبو بی تاب بود ..
درست روبروی چشمانش خانم هانا با لبخند وذوق به او خیره شده بود
" جان ؟"
جان سرش گیج میرفت .بعد از دوساعت میتوانست همه چیز را به یاد بیاورد
" مامان .. "
خانم هانا با صدای بلند فریاد زد
" ییبو ؟؟ یببو ؟"
خانم هانا از شوق بی مهابا اشک میریخت
جان چشمانش را بازو بسته کرد و به سختی تکان خورد ..
ییبو با رنگ و رویی پریده .. زخمی روی گونه اش روبروی او ظاهر شد .. شانه اش را گرفت
دکتر سریع به سمت جان امد
" لطفا برید کنار .. "
صدایی میشنید. نوری توی چشمهایش می امد و میرفت .. صدای نرم مادرش باعث شد لبخند بزند .. دستی گرم روی بدن او از این ور به انور تکان میخورد ..
" ییبو ؟"
ییبو با ذوق به سمت او رفت
" منو صدا کرد ..حتما چیزی میخواد .. "
دکتر چنگ یان با جدیت به ییبو خیره شد
" میزاری معاینه اش کنم ؟"
ییبو عقب رفت و فحشی زیر لب داد
خانم هانا دست ییبو را گرفت
" حالش خوبه ییبو.. " هردو برای مدتی همدیگر رادر اغوش گرفته بودند ...
جان چشمانش را بست ..
دکتر چنگ از اتاق بیرون امد و نفس عمیقی کشید ..
" خوبه.. همه چی خوبه.. ضعف شدیدی داشته که الان برطرف شده .فقط خانم هانا برای ترومایی که جان داره باید حتما ویزیت روانپزشک بشه ..جسمش تقریبا یک هفته اس کاملا بهتر شده .. علائم ضعف جان ذهنیه ربطی به بیماری خاصی نداره ..این وضعیتش برای جسمش خطرناکه .. "
هردو نگران به دکتر خیره شده بودند
ییبو اهی کشید
" اینکه تا الان دیوونه نشدم .. عجیبه "
YOU ARE READING
love in silence
Adventureژانر داستان : رمانس ،درام انگست .بی ال.روانشناسی، ادونچز ،اسمات ییبو تاپ . جان و ییبو دو غریبه ای که با زخم هایی بزرگ ،به آرامی به سمت هم کشیده میشوند . یکبار در هفته آپ میشه تا قسمت ۱۷ رو هر روز آپ کردم ولی از اون به بعدش و هفته ای یکبار .