[یک قسمت]
[فقط یه بوک از ایدهها و چیزهایی که یهو به ذهنم میرسه، حالا میتونه وانشات باشه، دوشاتی، مولتیشات یا حتی یه نوشتهٔ کوتاه...]
🗒 ≘ کاپل↜ تهکوک (ویکوک/کوکوی)
🗒 ≘ ژانر↜ وابسته به هر یک از نوشتهها
🗒 ≘ محدودهٔ سنی↜ بیشتر در محدودهٔ NC_1...
جونگکوک بعد از اینکه با تهیونگ برای فرداش هماهنگ کرد، بالأخره تونست یه نفسِ راحت بکشه، چون محض رضای خدا! قلبش زمانی که به پسر زنگ زده بود عین یه فنگرلی که آیدولش رو از نزدیک دیده داشت بوم بوم میکوبید و توی مغزش جونگکوک کوچولوهایی بودن که تقریباً داشتن از شدتِ بم بودن صدای تهیونگ عربده میزدن و روی پایانههای عصبیش میدویدن...