6.

261 35 6
                                    


"قبل از هر چیزی بگم لطفا اکانتم رو فالو داشته باشید که تایمای اپ و یه سری موضوعات رو مشخص میکنم و اطلاع میدم"

Jin pov.

حتی تو مکانی که صاحبش خودمم هم دیگه ارامش ندارم!
این مرتیکه بازم دوساعته نشسته و زل زده بهم..اگر یه روزی بتونم این بشرو درک کنم احتمالا روز مرگمه!

نگاه دوباره ای بهش انداختم و رفتم سمتش که اشتیاق خاصی در چشماش مشخص شد..

جین: هی چشمات خسته نشدن؟سفارشی‌ام ندادی.

نام: تو شش ساعت حداکثر درآمدت چقدره جین شی؟

جین: چطور؟لابد میخوای بگی بیام باهات بیرون..نمیام!

نام: الان یعنی میخوای درخواست من، کسی که همه ارزوشو دارن فقط ببیننش رو رد میکنی؟

جین: اوهو! بیا پایین بابا:"|

کسخلی چیزیه یارو؟بعد گفتن حرفم پاشدم دوباره اومدم تو اشپزخونه..یعنی باید به هوسوک زنگ بزنم بیاد جمعش کنه؟
نه الان قطعا میره بقیه ی اون شل مغزا رو هم میاره..
اصلا اینا میگه تمرین ندارن؟فن ندارن؟چرا هیچکس نمیاد کافه این پاشه بره؟
نفسی با حرص کشیدم و به جیمین که داشت با لبخند به گوشیش نگاه میکرد زل زدم..

جین: هی من میرم خونه میتونی تنها وایستی؟امروز خلوته و من خیلی خستم

جیمین: حالا چون خیلی اصرار میکنی میتونی بری هیونگ

چشم غره ای رفتم و رفتم اتاق بالا که آماده بشم و برم قدم بزنم تو این شهر شلوغ و تاریک و از قصه جدید اسمونش با خبر بشم....

Nam pov.

با نگاهم تا خارج شدنش از کافه دنبالش کردم و کلافه نفسم رو بیرون دادم..مثل اینکه قرار نیست متوجه بشه من کی ام..

از کافه خارج شدم و به آسمون نگاهی انداختم..امروز برناممون چیه؟تا کی باید منتظر بمونم متوجه بشه؟تا کی باید خودم رو پشت یه گروه موسیقی پنهان کنم؟

با زنگ یونگی از فکرام در اومدم..

یون: کجایی؟گشنمه.

نام: اومدن من به گشنگیت کمکی میکنه مگه..

یون: نه احمق!همونجا بمون خودم رو بهت برسونم بریم غذا بخوریم..

نام: پس بقیه چی، کجان اصلا؟؟

یون: کوک و ته منیجر و پیچوندن و میخواستن برن کافه و هوسوکم از صبحه که پیداش نیست و بهتره باهاش تماس نگیریم

نام: چرا؟چیشده مگه؟

یون: بهت میگم، لوکیشن میفرستم برو اونجا تا بیام

به تماس قطع شده نگاه کردم..یونگی واقعا بی شخصیته!
داشت آسمون تاریک میشد و من باید خودم رو کنترل میکردم که باز تو فکر فرو نرم..صدای نوتیف گوشیم اومد که لوکیشنی که برام فرستاد رو نگاه انداختم..یه کافه ساحلی؟

Yoon pov.

تو ماشین بودم و به فکر ته و‌کوک افتادم منتها تماس نگرفتم..اون احمقا خیلی سریع دارن پیش میرن و این اصلا خوب نیست..اگر جیمین متوجه بشه اونا هیچ راهی جلوشون نمیمونه!

تو فکر بودم که اسم هوسوک روی نوتیف گوشیم اومد و هول هولکی پیامش رو باز کردم...

"بهم چند روزی پیام ندید و زنگ نزنید، به منیجر اطلاع دادم که چند روزی نیستم و بگن مریض شدم که نبودم، مراقبت کن یون"

این بچه..چی بهش بگم..من همین الانشم دلتنگ صداشم پس چطور بهش زنگ نزنم؟

"مراقب خودت باش هوسوک، خودت رو خوب بپوشون که سرما نخوری و حداقل خودت بهم خبرت رو بده"

با ایستادن ماشین نگاهی به دور و برم انداختم و پیاده شدم و راننده رفت گوشه ای منتظر بمونه..

به نامجون که مثل بچگیامون لبه ساحل مینشست و به صدای امواج گوش میداد نگاهی انداختم و رفتم سوجو و یکم خرت و پرت خریدم..با نزدیک شدن بهش متوجهم شد..

نام: ممنونم یون نیاز داشتم اینجارو..

یون: من و تو باید راجع به یه سری چیزا صحبت کنیم نام..

با دیدن چشماش که بسته شد بهش تنه ای زدم و گفتم
"سعی نکن از زیرش در بری، پیداش کردی..درسته؟"

.
.
.
سلام، امیدوارم که ووت و کامنت فراموش نشه..و خستگی امتحانات از تنتون رفته باشه.
نظرتون راجع به روالش؟

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jan 20 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

What do you think?Where stories live. Discover now