خلاصه ی پارت قبل : تعیین جنسیت بچشون ، دختره ✨
我爱你 ( Wǒ ài nǐ )
دوست دارم به چینی 🌼~ third person pov ~
آقای جئون نگاه گیجی به پسر کوچیک ترش که ساکت و آروم نشسته بود انداخت و پرسید : جونگکوکی
خوشحال نیستی بچتون دختره ؟پسرک که سرش رو روی شونه ی جفتش گذاشته بود و به خاطر بغضی که داشت نمی تونست درست حرف بزنه ، کوتاه جواب داد : نه !
آلفای بزرگ جمع خواست حرفی بزنه و سویون که می دونست قرار نیست دوستش حرف های جالبی بشنوه ، با خنده گفت : ولی واقعاً
سورپرایز هوسوک واقعا سورپرایز بود
حتی یک درصد هم فکر نمی کردم کلاهی که از صبح گذاشته به خاطر عوض کردن رنگ موهاشههوسوک هم با فهمیدن نقشه ی امگاش ، پر غرور شونه ای بالا انداخت و گفت : دیگه کاری بود که از دستم بر میومد
خواهش می کنمبا گرم گرفتن جمع باهم ، تهیونگ نگاهی نگران و ناراحتی به نامزد کوچولوش که بدون حرف به شونش تکیه داده بود انداخت و با صدای آرومی پرسید : می خوای بریم خونه باهم حرف بزنیم جونگکوکم ؟
پسرک نفس عمیقی کشید تا بغضش رو قورت بده و زمزمه وار جواب داد : بریم لطفاً
در خونه رو برای پسرک باز کرد و وقتی امگاش وارد خونه شد گفت : برو تو اتاق عزیزم
یک نوشیدنی درست می کنم میارم باهم حرف بزنیمجونگکوک دماغش رو بالا کشید و دستاش رو برای بغل باز کرد و با حال خرابی گفت : الان هیچی نمی خوام
فقط می خوام توی بغلت بخوابم
لطفاً دد لطفاًمرد با اینکه دیگه نمی خواست هیچ صحبتی رو به فردا بندازه ، نتونست نسبت به لحن خواهشمند نامزدش بی توجه باشه
برای همین پسرک رو توی بغلش گرفت و همونطور که سمت اتاقشون می رفت زمزمه کرد : پس باهم فردا صحبت می کنیم باشه ؟ جونگکوکی الان نیاز داره کمی بخوابه~ one hour later ~
در حال نگاه کردن به ویدیو های آموزش نوشیدنی های مقوی برای امگاش بود که وقتی جونگکوک تکونی توی بغلش خورد ، با نگرانی گوشی رو کنار گذاشت و به صورت پسر کوچیک تر نگاه کرد
وقتی لرزش های پسر ادامه دار شد ، خواست جفتش رو بیدار کنه که با جاری شدن اشک روی صورت قشنگ نامزدش نفس لرزونی کشید و پسرک رو بیشتر توی بغلش فشار داد و رایحش رو آزاد کرد
با صدای آرومی جونگکوک رو صدا زد و وقتی ریکشنی از جفتش ندید ، اشک های روی صورت پسرکش رو پاک کرد و زمزمه کرد : تهیونگ فدای تک تک اون اشکای تو بشه
چرا داری انقدر خودت رو عذاب میدی آخه من قربونت برموقتی پسر امگا با هینی که کشید از خواب بیدار شد ، آلفای اصیل خواست حرفی بزنه که پسر نگاه کوتاهی به اطراف انداخت و زمانی که آلفاش رو ، رو به روی خودش دید ، نفس راحتی کشید و بدون توجه به لرزش های ریز بدنش چشماش رو دوباره بست و انگار نه انگار که بیدار شده باشه ، به خوابش ادامه داد

YOU ARE READING
Stubborn Omega _ Vkook
Fanfictionجونگکوک ، فردی که فکر نمی کرد روزی انقدر کسی رو دوست داشته باشه که به خاطرش تمام کار هایی که ازشون متنفره رو انجام بده و تهیونگ ، آلفایی که از وجود مود رمانتیک و مهربونش خبر نداشت ، باورش نمیشد با پیدا کردن جفتش همچین رویی رو از خودش نشون بده مثل...