"روز حادثه"

33 18 15
                                    


سرش رو روی میز گذاشته بود و به لطف امتحان و مدرسه نمیتونست کراش عزیزش رو ببینه... سرش رو به طرف جونگین برگردوند

-به نظرت دلش برای من تنگ شده؟

جونگ کلافه نفسش رو فوت کرد و با چشمایی که بی حوصلگی ازشون بیداد میکرد به بکهیون نگاه کرد

+احتمالا الان داره از زندگی بدون دردسری به اسم تو لذت میبره

ابرو‌هاش توی هم گره خورد و با لحن پر رویی گفت

-یاح... مگه من چمه؟

سریع از جاش بلند شد و وسایلش رو داخل کیفش جا داد فردا تنها روزی بود که بیکار بود باید رفع دلتنگی میکرد

+همین که عین زالو چسبیدی بهش یعنی خیلی ادم کنه‌ای هستی عزیزم

-جونگ تو خیلی بی رحمی

+دقیقا به چه علت

-یکم به حرفی که زدی فکر کن

جونگین با خونسردی بهش نگاه کرد و ابروهاش رو چین داد

+اخــــی ، نمیدونستم حقیقت انقدر ناراحتت میکنه!..

-حالا که اینطوری شد واقعا میخوام برم پیشش بای

جونگین با گرفتن آستین هودی خاکستری رنگش اون رو وادار به ایستادن کرد

بک با لبخند ریزی به طرفش برگشت و با اخم ساختگی ای گفت

-ولم کن... تو که نمیخوا...

+واقعا بعضی وقتا از اینکه تو دوست منی خجالت میکشم بشین سرجات...

بک نگاهش متعجب شده بود

+چرا بزور خودتو بهش تحمیل میکنی... میبینی که طرف هربار میری پیشش انگار دشمن خونیش رو دیده.. اون تو رو دوست نداره..

-یه طوری حرف میزنی انگار مجبوری دوست کسی مثل من باشی... میتونی نباشی من مشکلی ندارم... رابطه‌ی منو کراشمم به خودم مربوطه...

اگه میگفت ناراحت نیست دروغ گفته بود... همیشه فکر میکرد جونگ مشکلی با این اخلاقش نداره

حرفاش بد جور ناراحتش کرده بود

هودی‌ای که جونگین تنش کرده بود رو در آورد

-اینم مال خودت دیگه سردم نیست

و به سمت صورت جونگین پرت کرد و به سمت خروجی قدم برداشت ولی لحظه ای به سمتش برگشت

My Crush Is A DoctorWhere stories live. Discover now