آشفته بودن از کل هیکل پسر میریخت بخاطر قورت دادن بغضش فکش منقبض شده بود نمیخواست گریه کنه اما ناتوان شده بود...
به پاکت شیرکاکائو که دستش بود نگاهی انداخت هنوز بازش نکرده بود به سمت پسر رفت اون رو میشناخت یه برخورد کوچیک چند ماه پیش داشتن دقیقا روزی که اومده بود برای معاینه و دوباره به اسارت این بیمارستان در اومده بود..
در لحظهی اون برخورد پسر رو خوشحال تر و خندان تر دیده بود
روبه روی پسر قرار گرفت و پاکت شیرکاکائو رو سمتش گرفت
+مال توهمونطور که انتظار میرفت پسر با افتادن سایه ، بالای سرش نظرش جلب شده بود و چشمای سرخش رو به چشمای بیرمق و درشت پسر داد
صورتش بی رنگ رو بود و با لباسای بیمارستان معلوم بود که اینجا بستریه
با یادآوری بدن بی جون دوستش روی اون تخت لعنتی قطره اشکی از چشم هاش سر خورد
اون الان باید توی کلاس میبود و جونگین اذیتش میکرد نه اینکه روی تخت بیمارستان... این وضعیت رو نمیتونست تحمل کنه کاش اون روز تخس بازی در نمیاورد و دنبال دوست کله شقش راه میوفتاد مثل روزای دیگه که باهم قهر بودن از دور مراقبش میبود.
اشکای جاری شده از چشاش رو نمیتونست کنترل کنه لباش انگار مال خودش نبودن.. محصور شده زیر لب زمزمه میکرد
"تقصیر منه.. تقصیر منه..."با فرو رفتن توی آغوشی بی اهمیت به اینکه اون فرد رو نمیشناسه سرش رو روی شونههاش تکیه داد و اشکهای گرمش رو روی شونههای پسر رها کرد.
صدای هق هقش بلند شده بود پسر کوچیک تر سعی در آروم کردنش داشت و شونههاش رو نوازش میکرد.ساکت کنار هم نشسته بودن پاکت شیرکاکائو دیگه پر نبود و صورت پسر کنارش با اشک خیس نبود بلکه یه حالت خنثی گرفته بود.
کیونگ بالاخره تونست صدای بم پسر رو بشنوه
-ممنونم
+کاری نکردم که
پاکت توی دستش رو تکون داد و به شونهی پسر اشاره کرد
-هرکسی این کار رو نمیکنه!لبهای قلبی و بیرنگش کش اومدن و سرش رو تکون داد میخواست بدونه اشکهایی که ریخت برای چی بود دهن باز کرد که بپرسه ولی ترجیح داد فوضولی نکنه...
+میتونی بعدا جبران کنی!
از حرف خودش شوکه شد.. اما به روی خودش نیاورد.. نگاه خیرهی پسر روی کیونگ نشست.. کیونگ دستی به گردنش کشید و کمرش صاف کرد
+خب مثلا میتونی توهم یه نوشیدنی دعوتم کنی!
چشمهای پف کرده پسر تبدیل به دو خط هلالی شکل شد-اوه... حتما.. خوشحال میشم
+اسمت چیه؟
-عا من کیم جونگینم.. دوستام بهم کای هم میگن
+اوه خوشبختم... منم دو کیونگسوام..........
ساعت تقریبا ۲ شب بود معمولا تو این ساعت باید خواب میبود با باز شدن در اتاق صورت جدی سهون انترن عزیز دوردونهی بیمارستان نمایان شد!
![](https://img.wattpad.com/cover/361295414-288-k167669.jpg)
YOU ARE READING
My Crush Is A Doctor
FanfictionCouple : Sebaek , Kaisoo Genre : Romantic , Drama @sebaekharu "این بوک صرفا یه مینی فیکشن محسوب میشه پارت آخر مربوط به کاپل دومه چون آپ کرده بودم نتونستم جا بدم (این پارت نیاز به خوندن کامل فیکشن نداره)" خلاصه: بیون بکهیون یه دانشآموز دبیرستانی که...