"اعتراف"

33 16 8
                                    


ساعت تقریبا ۲ شب بود از اونجایی که باید شیفت شب رو میموند پس شروع به چک کردن مریض ها کرده بود
با دیدن کیونگ که هنوز بیدار بود ابروهاش رو بالا داد
-هی نمیخوای بخوابی!؟

*عاح واقعا خوابم نمیاد... تو اینجا چیکار میکنی؟ تا اونجایی که میدونم جناب اوه امشب شیفت نداشتن!
وقتی که لبخند سهون رو دید ، لبای قلبی شکلش کشیده شد
*بخاطر اون پسره شیفت موندی؟
سهون اخم کرد

-اقای دو شما اجازه پرسیدن سوال شخصی ندارید
کیونگ خندید میدونست جدی نیست
*باشه باشه چیزی نمیپرسم.. ولی به خودت استراحت بده اینطوری نمیشه که
-دردی چیزی نداری؟

بی اهمیت به حرفای پسر گفت
*خوبم.. بجای اینکه نگران من باشی به فکر خودت باش مطمعنم شام نخوردی
بخاطر شناختی که کیونگ ازش داشت لبخندی زد
-ممنونم بابت نگرانیتون اقای دو.

کیونگ ادای سهون رو در اورد
*اینجا بخش قلبه دکتر اوه بهتره برین بخش خودتون
و با اخم ازش رو برگردوند
-باشه بابا رفتم بای

بعد از رفتن سهون پیامی به گوشیش ارسال شد
"سلام.. بیداری؟"

.........


به سمت اتاق خودش رفت و غذایی که توی یخچال برای خودش کنار گذاشته بود ، برداشت و دوباره مسیرش رو به سمت اتاق شماره چهار کج کرد
روی صندلی کنار تخت نشست و مشغول خوردن ساندویچش شد

-میدونی نباید این حرفو بزنم ولی تو خیلی خوش شانسی
با دهن پر سعی داشت با بکهیون صحبت کنه
-یکی مثل اوه سهون چهار چشمی مراقبته... بایدم‌ خودتو لوس کنی و بیدار نشی...

بعد از زدن گاز بزرگ تر از ساندویچش دوباره شروع به حرف زدن کرد
-دوماهه گرفتی خوابیدی.. منم دوماهه دارم از بیخوابی میمیرم... هم باید مواظب تو باشم هم بقیه..

-دوستت عذاب وجدان داره... بخاطر بی خوابی من که نه ولی حداقل بخاطر دوستت باید تلاشتو بکنی بکهیونا

تو این دوماه با بک راحت تر حرف میزد و شوخی میکرد
با تموم شدن ساندویچش دستای بک رو توی دستش گرفت و با لبخند دستای بی روحش رو لمس کرد...

پوست دستش خیلی نرم بود درست مثل یه نوزاد
انگشتش تکون خورد
سهون نفسش بند اومد
نکنه توهم زده بود؟
با نگاه کردن سطح هوشیاری بک و نور انداختن تو چشماش متوجه شد واقعا توهم زده

ناامید به جسم پسر خیره شد
-خیلی واقعی به نظر میرسید
با شونه‌های افتاده دوباره روی صندلی نشست

دلش میخواست بک زودتر بیدار بشه بازم شلوغ کاری کنه بازم اذیتش کنه ولی اینطوری ساکت نباشه
فکر اینکه این وضعیت بخواد طولانی بشه عصبیش میکرد
اون پسر از کی تا حالا انقدر تو قلبش جا باز کرده بود؟
-عاح بک

My Crush Is A DoctorWhere stories live. Discover now