«part3»

175 36 5
                                    

تهیونگ بار سومی که قلبش بین انگشت‌های پر تتو جونگکوک تیر کشید رو هم به روشنایی روز مثل بارهای قبل به یاد میاره

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


تهیونگ بار سومی که قلبش بین انگشت‌های پر تتو جونگکوک تیر کشید رو هم به روشنایی روز مثل بارهای قبل به یاد میاره.
این بار فاصله کمتری بین روزهای ملاقاتشون ایجاد شد و
مسئله بود که صبر و تحمل تهیونگ رو به انتها رسوند.

شب اجرا سونوو و گروهش رو با دقت بیشتری به یاد آورد.
تهیونگ بعد از چند دقیقه کوتاه بیشتر نتونست منتظر بمونه و بعد از برداشتن کتش به سرعت اون جهنم رو ترک کرد.
بارمن که تازه متوجه خروج اون شده، فورا شروع به داد و بیداد می‌کنه که پول مارتینی که سفارش داده؛ ولی حتی قطره‌ای ازش رو نخورده رو بپردازه. احتمالا اگر کیم حالش خوب بود قطعا برمیگشت و از مرد به خاطر حواس پرتیش عذر خواهی می‌کنه و دوبار مبلغ رو می‌پردازه.
خوب مسئله اینجاست اون خوب نبود و بدون توجه به آبروریزی که بارمن راه انداخته بود فورا بار رو ترک کرد.

می‌خواست تاکسی بگیره ولی ترجیح داد مسیر رو با پای پیاده طی کنه و زیر نور ماه و وزش باد ملایم کمی به خودش فرصت بده.

نمی دونست چطوری خودش رو به خونه رسوند؛ ولی تلفنش رو دقیقا بعد از اولین تماس جونگکوک خاموش و به کناری پرتاب کرد.
به محض رسیدن به اتاق بهم ریختش که بدجور بهش دهن کجی میکرد بدن خسته‌اش رو روی تخت رها کرد.
پوزخند میزنه وقتی به یاد میاره اتاق تمیزش به خاطر وسواس کیم برای انتخاب بهترین لباس و خوشتیپ بودن توی همچین قراری، اینقدر بهم ریخته و نتیجه؟
باز هم پروانه ها مردن و اون از همه پروانه ها متنفر بود.

سرش درد میکرد و از اعماق قلبش می‌دونست احساسات کمرنگ شده‌اش درد بیشتری نسبت به چیزی که حس میکرد، تحمل می‌کردن.

تهیونگ روح جوانی نداشت.
بارها با خودش فکر میکرد به جای بیست و هشت سال، بیست و هشت هزار سال داره و سایه به جا مونده ازش روح کهنه‌ایه که عشق ورزیده، شکست خورده و در آخر جای تاریکی مثل زیر شیروانی لبهای مرگ رو بوسیده و به فراموشی سپرده شده.

روح مرده‌ای که در اثر بیماری نمرده، بلکه با هر بار خرج احساسات تکه‌ای از خودش رو به جا گذاشته و به مرور کوچک و کوچکتر شده.
تاریک، کوچک، یخزده و حتی فراموش شده. به قدری که حتی  چیزی برای حس کردن نداشته باشه.

«𝐀𝐫𝐫𝐡𝐲𝐭𝐡𝐦𝐢|آریتمی✔︎»Where stories live. Discover now