Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
«این قسمت دارای محدودیت سنی است»
تهیونگ با ذوق به دوربینش نگاه میکنه. صدای روشن شدن و تیتراژ سونی توی فضا طنینانداز میشه و لنز شروع به ضبط جزییات میکنه. _:«به نظر من چیزای کوچیک هستن که زندگی رو جذاب میکنن، مثل این اتفاق که جونگکوکآ برای تولد سی سالگی من برام یه دوربین سونی دست دوم خریده، بذارید نشونتون بدم.» مرد سی ساله طبق جزییات ضبط شده دقیقا شبیه به بچههای پنج ساله دیده میشه که اسباببازی مورد علاقهاشون رو جایزه گرفتن. به سمت دوربین میره، به زودی به نفسنفس میافته و دردی که توی قفسه سینهاش پیچیده رو نادیده میگیره.
دوربین جلو رو خاموش و عقب رو روشن میکنه. به سمت آینه میدوئه. خودش و دوربین در یک قاب قرار گرفتن و با ذوق ادامه میده:« این دوست جدید ماست، قرار اتفاقای خیلی خاص و شاید بی اهمیت از نظر بقیه رو ضبط کنه.»
صفحه خاموش میشه. ویدیو بعدی تصویر زیبایی از غروب افتاب با پرتوهای زیباست. ترکیبی از رنگ نارنجی، زرد، یاسی و حتی بنفش و قرمز. دوربین به سمت بوگوم که پشت فرمون ماشین و جونگکوکی که روی صندلی کمک راننده نشسته میچرخه. اونها درحال جر و بحث کردن هستند. پسر کوچکتر نقشهای به دست داره و با اخمهای درهم به نگارهای ثبت شده نگاه میکنه:« باید چهار راه بعدی رو از مسیر شمالی بریم.»
بوگوم مثل ترسیدهها دو دستی فرمون رو چسبیده و برای دید بهتر به تابلوهای راهنما عینک افتابیش رو روی موهاش زده. _:« نه، تابلو میگه باید بپیچیم سمت جنوبیش.»
جونگکوک طلبکارانه قسمت سبز رنگی از نقشه رو جلوی چشمای بوگوم میگیره:« کسی که نقشه دستشه منم، چشم داری و میبینی که سر راست ترین راه همینه.»
بوگوم که انگار میترسه با نگاه کردن به صفحه نفرین شده دست جئون کنترل ماشین رو از دست بده داد میزنه و محکم تر فرمون رو بین انگشتهاش فشار میده. _:« واقعا که احمقی جونگکوک! من دارم رانندگی میکنم و تو همچین کار خطرناکی انجام میدی. اون کوفتی رو از جلوی چشمام ببر کنار.» نفس میگیره:« درضمن باید بریم جنوب شاید دیر تر برسیم ولی تابلوها دروغ نمیگن.»